روزهای اولی که به تهران آمده بود یک بار بهم گفت شبیه جوانیهایش هستم. ۸۳ ساله بود و پلههای تخت جمشید و عالیقاپو را راحتتر از من بالا میرفت. سر حال و جدی. شبیه به مردانی که قصهشان را مینوشت. یک بار فیل بهم گفت که فرانک از نمادهای نویسندگی در هالیوود است، یک استاد بازمانده از دوران طلایی هالیوود. کسی که همه در برابرش به احترام میایستند.
دربارهی عکس:
رفته بودیم تخت جمشید. نمیدانم از کجا یک صندلی پیدا کرده بود و داشت استراحت میکرد. دوربینش در عکس هست اما ذرهبین و آیفونش - که اجزای جدانشدنیاش بودند - در تصویر نیفتاده. عکس خوبی شد از شمایل یک دورانِ سپری شده.
کاری به این ندارم که خانه سینما اولین نهاد صنفی نیست که مورد هجمه قرار گرفته و پُر واضح است که اتفاقِ هدفمند و دامنهداریست. نمیخواهم استدلالهای وکیل خانه سینما را هم تکرار کنم که وزارت ارشاد قدرت و اجازهی انحلال یک موسسهی ثبت شدهی رسمی را ندارد. عداوت و دشمنی شمقدری با شخصِ عسگرپور هم که عریانترین قسمتِ این جدال است و نیازی به نشانه آوردن برایش نیست. فقط میخواهم یک بار در یک جا بنویسم که یادم نرود این ۳ سال همکاری مستمر با مدیریت خانه سینما جزو بهترین و باارزشترین بخشهای زندگیِ حرفهایام بوده است.
تجربهی حضور در کنارِ محمد مهدی عسگرپور و شجاعت و جسارتش در مدیریت و از همه مهمتر نگاه گسترده و قابل تحسینش به فرهنگ، همکاری با فرهاد توحیدی که جزو معدود آدمهای این روزگار است که میتوانم «نازنین» و «شریف» را پشتبند اسمش بگذارم و از همه عزیزتر؛ سید محسن هاشمی که فارغ از همهی روابط کاری، جزو عزیزترین رفیقهای زندگیام در این سالها بوده است. برای من در زندگی و کار هیچچیز مهمتر از این نیست که با آدمهایی سر و کار داشته باشم که حضور در کنارشان جذاب باشد و لذت ببرم از این همکاری. و خُب بیاغراق این ترکیب ایدهآلترین نمونهایست که میتوان در حوزهی فرهنگ، در این مملکت، پیدا کرد. مصداق هم برای این ادعا زیاد دارم، کافیست فقط به عنوان فعالیتهایی که در این دو سه ساله در خانه سینما و قبل از آن در سازمان فرهنگی و هنری شهرداری و قبلترش در فارابی انجام شده نگاه کنید و قیاس کنید با قبل و بعدِ هر یک از این موسسهها.
راستش به اتفاقی هم که حالا برای خانه سینما افتاده خوشبینم. درست است که طرفِ مقابل اختلاف را به «هر کی زورش بیشتره» تنزل داده و حتی شده با تیغه کشیدن جلوی کوچهی سمنان، میخواهد خانه سینما را تعطیل کند ولی مطمئنم در پَسِ ماجرا این نهاد صنفی مستقلتر از قبل خواهد شد و ارج و قُربِ صنف در نگاه اعضایش بیشتر خواهد شد. همین که اینبار حتی مخالفانِ مدیریت خانه سینما هم حاضر نشدهاند زیر پرچمِ مقابل سینه بزنند، نشان میدهد اوضاع بهتر از آن چیزیست که در رسانههای رسمی دیده میشود.
مرتبط:
+ همه چیز از بلوغ اصناف آغاز شد | محسن هاشمی
+ نشست خبری مدیرعامل و رییس هیات مدیرهی خانه سینما
+ ماجرای خانه سینما و آنها که برای تعطیلیاش روزشماری میکنند | کیوان کثیریان
+ شکایت معاونت سینمایی از خانه سینما خیرخواهانه یا؟ | محسن هاشمی
+ اصناف سینمایی تاوان نه گفتن به یک جریان مشکوک سیاسی را میپردازند | رضا میرکریمی
همهش برای همان یک جمله است. همانی که وقتی به در آخر میرسند، دیوید به الیز میگوید: «من میتونم تنهایی از این در رد بشم و تو هم دیگه نه من رو میبینی و نه اونایی که دنبالمونان. یا اینکه با هم بریم، که نمیدونم اونطرف چی در انتظارمونه، فقط میدونم تو کنارمی.»
از سینمای امسال اگر تنها همین رابطهی دیوید و الیز بماند، من را بس است.
لابد مرتبط: The Adjustment Bureau
(به رویم نیاورید که دارم برای خودم و دوستان نازنینی که در این یک سال تهرانر را سر پا نگه داشتند نوشابه باز میکنم. آدم است دیگر، بعضی وقتها به این خودتحویلگیریها نیاز دارد.)
پینوشت: تهرانر هنوز هم برایم در وضعیت بِتاست. که اگر ایدههایی که برایش داریم اجرایی شود، نسخهی فعلی شاید چیزی در حد ۱۰ تا ۱۵ درصد آن نسخهی ایدهآل باشد. کاش که زودتر به یک جاهایی برسانیمش.
پینوشت دوم: تهرانر بدون محمدرضا حتما دستاندازهای بیشتری داشت. خوش اقبالیام بود که سال گذشته در این روزها در کنارم ایستاد و هنوز هم همینجاست.
در هواپیمای استانبول به نیس، از بد حادثه یا خوش اقبالی - نمیدانم - نشستهام میان یک گروه از پیرمردها و پیرزنهای فرانسوی که پس از سیاحت همسایهمان، به خانه برمیگردند. کنار دستم پیرمرد خوشمشربیست که نمیگذارد سفر را در سکوت بگذرانم. با انگلیسی دست و پا شکستهاش، فرهنگ و تاریخ فرانسه را برایم مرور میکند و از خاطرات استانبول میگوید و حسرت آیفوناش را میخورد که در ترکیه از جیبش زدهاند. وقتی که میفهمد من و همسفرهایم برای جشنواره به کن میرویم، چشمانش برق میزند و بحث را میکشد به زیباییهای جنوب فرانسه، به تکه بهشتی که از آسمان بر روی زمین جا مانده و به خانهاش که روی تپههای مرز فرانسه و ایتالیاست و مشرف به مدیترانه. به مدیترانهی آرام و جادویی که تماشایش مسختان میکند. اما میگوید که ما فرانسویهای ساکن این نواحی، روزهای جشنواره از نزدیکیهای کن هم رد نمیشویم از بس که جشنواره شلوغ است و آدمهای ریز و درشت از همه جای دنیا به اینجا میآیند.
هر چه اتوبوس نیس به کن جلوتر میرود ناامیدتر میشوم. وارد کوچه پسکوچههای کن که میشویم دیگر ماجرا دستم میآید. کن شهر ساحلی خیلی خیلی کوچکیست و برای من که آدم شهرهای بزرگم، کار و زندگیِ حتی ۱۰-۱۲ روزه هم در چنین جایی خیلی راحت نیست. روز بعد تازه دستم میآید که پیرمرد حق دارد. وقتی که ساعت ۷-۷:۳۰ از بازار فیلم به سمت آپارتمانمان برمیگردم، مثل تهران که هر روز در ترافیک خردکنندهی همت پیر میشوم، در ترافیک آدم میمانم و مسیر ۶-۷ دقیقهای را نیم ساعته طی میکنم. تا آخرین روزها هم برنامه همین است؛ تقریبا همهی رد کارپتها از ساعت ۷ به بعد برگزار میشود و جلوی سینمای لومیر و کاخ جشنواره تا چشم کار میکند آدم میبینم. کافهها و رستورانهای آنطرف خیابان و حتی پشتبامهای خانههای مقابل هم در امان نیستند. هر چه ما در اینجا به جشنواره به چشم یک مراسم رسمی و جدی نگاه میکنیم، در پایتخت سینمای جهان، جشنواره یک جشن و بزم سالانه است. جشنی در ستایش سینما. همین است که بلوار Croisette تا خودِ صبح بیدار است و چراغ رستورانها و کافههایش روشن است و از دور و نزدیک صدای موسیقی میآید.
برگزاری جشنواره اما ناامیدکنندهتر از چیزی بود که انتظار داشتم. این را به خاطر آن روحیهی همیشه طلبکارانهی ایرانیمان نمیگویم، که هر چه باشد سقف تواناییهایمان را میتوانیم هر سال در جشنوارهی فجر ببینیم. اما به خاطر این مرعوب عظمت کن نشدم که اولین جشنوارهی درست و حسابی عمرم را چند ماه زودتر در برلین دیده بودم. نظم و دقتی که آلمانیها در برگزاری جشنواره دارند را اصلا نمیتوان در کن پیدا کرد. بیشک یک مقداری از آن به خاطر تعداد زیاد آدمهاییست که هر سال به کن میروند و مدیریت این همه مهمان حتما کار سادهای نیست، اما معتقدم فرهنگ جمعی یک ملت را میشود از نوع رانندگیشان و رفتارهایشان در خیابان دید. فرانسویها در این زمینه بسیار شبیه به ما عمل میکنند و اگرچه به اصالت ایرانیها در قانونشکنی نمیرسند، اما در قیاس با آلمانیها میتوان آنها را مجرمهای بالفطرهای دانست که از قضا علاقهی زیادی به پز دادن با ماشینهایشان و گشت زدن بیهدف در خیابان دارند. اما هیچ چیز در جشنوارهی کن به اندازهی سیستم تهیهی بلیتش نمیتواند شما را عصبانی کند. وقتی با باقی دوستانی که تجربهی سالیان گذشته را هم داشتهاند، حرف میزدم فهمیدم که این مشکل ادامهداریست و هر سال این داستان به شکلهای مختلف تکرار میشود. در واقع هیچوقت نمیفهمید که چه الگوریتمی برای سایت رزرو بلیت جشنواره طراحی شده و بر چه مبنایی و در چه زمانی بلیتهای یک فیلم برایتان باز میشود و کِی تمام میشود. چیزیست شبیه لاتاری که بعید میدانم هیچوقت به یک زبان مشترک با آن برسید. بامزهتر اینکه یک روز موفق شدم بلیت ساعت ۸:۳۰ صبح فیلم Biutiful (الخاندرو گونزالس ایناریتو) را گیر بیاورم ولی وقتی که نیم ساعت جلوی سینما در صف ورود منتظر شدم، به من و نزدیک به ۳۰۰-۴۰۰ نفر دیگر گفتند که سالن پر شده و دیگر گنجایش ندارد. البته اینقدر تعهد اخلاقی داشتند که برایمان با نیم ساعت تاخیر در یک سالن دیگر فیلم را نمایش بدهند، ولی خب این اتفاق میتواند تصویر دقیقتری از نوع سازماندهی جشنواره به دست بدهد.
با این همه نمیشود از این گذشت که وقتی بلیت سالن لومیر را به دست میآورید و وارد سینما میشوید، با سازهی پرعظمتی مواجه میشوید که ۲۳۰۰ نفر را از سراسر دنیا در خود جای داده و بیش از هر چیز ارج و قرب سینما را به رختان میکشد.
بازار فیلم کن هم برای خودش داستان مجزایی دارد. اینکه شرکتها و کشورهای مختلف با چه جدیت و برنامهای وارد این نمایشگاه عظیم میشوند و چه هزینههایی میکنند تا چند برابرش را به دست آورند، روایت بلندیست. اصلا بازار فیلم دقیقا همانجاییست که باید انرژی و وقت و سرمایهی زیادی برایش گذاشت تا صنعت سینمای یک کشور جان بگیرد، وگرنه حضور در بخشهای اصلی جشنواره و موفقیت در آن، آنقدر تابع شاخصهای متغیریست که برنامهریزی برای آن خندهدار است. و حتما کسانی که مسوولیت سینمای ایران و سازمانهای سینماییاش را برعهده دارند حواسشان به این بخش هست و دیدهاند که قطر و امارات و ترکیه چه حضور پررنگ و حیرتانگیزی در کن امسال داشتند.
باقی داستانها هم... راستش خیلی مهم نیست.
]]>پینوشت:
جیدی سلینجر درگذشت.
[گربهی مسکین اگر پر داشتی | بهمن جلالی]
[باز هم همان قصهی تکراری | اسماعیل عباسی]
[چه کسی حرفهی من را دزدید؟ | مریم مهتدی]
[با آب دعوا نکنیم | هدیه تهرانی]
[نمایشگاه عکس چاه آب نیست | فهیمه خضرحیدری]
دو/ احساس میکنم بعضی از سینماگران این مملکت معنی مخاطب خاص را نمیفهمند. روزهای جشنواره که میرسد در هر کوی و برزنی یک خبرنگار پیدا میکنند و از اینکه فقط به فکر مخاطب جدی و خاص بودهاند حرف میزنند، اما وقتی نوبت اکران همین فیلمهای با مخاطب خاص و جدی میرسد فریاد ابتذال در سینما سر میدهند و تهدید به آتش زدن نگاتیو در برابر سینما میکنند. نمیفهمم مگر مخاطب خاص در این مملکت چند نفر است که حضرات انتظار دارند فیلمهایشان به اندازهی تجاریترین فیلمها، سالن و سانس بگیرد. سینمادار و صاحب سینما اگر به فکر دخل و خرجش نباشد که هیچوقت این صنعت روی پای خودش نمیایستد.
همه جای دنیا هم همین بساط است، هیچوقت فیلم وودی آلن به اندازهی فیلم جورج لوکاس فرصت و امکان اکران نمیگیرد. فقط آنجا توانستهاند مخاطبهای جدیترشان را پیدا کنند و برایشان پاتوغ بسازند. سرمایهگذار فیلم وودی آلن هم چون دنبال وام دولتی برای فیلم بعدیاش نیست، هیچوقت از این داد و بیدادها راه نمیاندازد.
یک/ تهران را دوست دارم، در حد هر آدم سالمی که در هر جای دیگری، زادگاهش را دوست دارد. از قضا شهرِ خوبی هم هست و آدمهای تقریباً خوبی هم دارد. تنها عیبِ بزرگش این است که مدیرانی داشته و دارد که خودشان را بیشتر از این شهر و مردمش دوست دارند. همین میشود که شهر یلخی و بی در و پیکر کِش میآید و آپارتمانهای ریز و درشتش بیشتر میشود، بدون اینکه کسی فکر کند در این قوطی کبریتها گلابی پرورش نمیدهند، آدمها هستند که زندگی میکنند. این آدمهای مفلوک هم چارهای ندارند که برای وقتگذرانی در این شهر سراغ رستورانهایش بروند.
دو/ در این سالها دوستان زیادی را دیدهام که از فرنگ برای تعطیلات به تهران برگشتهاند. این بندگانِ خدا اگر توانسته باشند با موفقیت از مهمانیهای کسلکنندهی فامیلی در بروند، خلاقانهترین نقشهی فرارشان دیدار با دوستان قدیمیست. این نقشه معمولا یکی دو باری بیشتر جواب نمیدهد و خدا نکند که این یارِ از فرنگ برگشته، تعطیلاتش طولانی شود. نتیجهی طبیعیاش اینست که از رفقای سابق دلگیر شود که دیگر آن آدمهای گذشته نیستند.
سه/ همیشه حسرت میخورم که چرا بلد نیستیم چیزی را که داریم درست عرضه کنیم. هر شهری در هر جای دیگر دنیا پُر است از انواع و اقسام بروشورها و مجلههای تبلیغاتی که سوراخ و سُنبههای شهر را به هزار شکل معرفی کردهاند. اما در تهران، در بهترین حالت، باید به صفحهی آخر یکی دو روزنامهای پناه برد که برای پر کردن ستونهای کناری، خروجیهای ایسنا را کپی/پیست میکنند. رسانههای دولتی (و باثباتمان) هم که اصلا در این باغها نیستند.
چهار/ یک ماهی میشود که با کمک چند دوستِ نازنین و همفکری تعدادِ زیادی از رفقای روزنامهنگار و وبلاگنویس، تهرانر را راه انداختهام. قرار است تهرانر کمک کند به وقتگذرانی در تهران و منبع قابل اعتمادی باشد از رویدادهایی که در این شهر رخ میدهند. همانطور که در سایت هم نوشته شده این یک پروژهی کاملا داوطلبانهست، بی هیچ وابستگی به جایی.
طبعاً از هر پیشنهاد و کمکی که تهرانر را به سایت بهتری بدل کند استقبال میکنیم.
پینوشت:
پنج/ به نظرم بهترین راه استفاده از سایت که پیشنهادی هم از زیر دستتان در نرود، اشتراکِ خبرنامه یا فیدش است. چون عامدانه خواستهام که سایت یک صفحه باشد و آرشیوی نداشته باشد، شبیه به یک تابلوی اعلانات.
[نجف دریابندری در گفتوگو با مهدی مظفری ساوجی - انتشارات مروارید]
]]>دو/ «صداها» تنها در مقیاسِ سینمای این سالهای ایران میتواند فیلم قابل قبولی باشد وگرنه همهمان میدانیم که فیلم، اصل نیست. نسخهی کپی شدهایست از نمونههای متعددِ هالیوودی. همانطور که «تقاطع» اصل نبود.
حتی اگر از این هم با اغماض بگذریم، برایم سوال است چرا فیلمی که اسمش صداهاست و حلقهی اتصالی قصههایش همین صداست، وقتی رویا نونهالی به آتیلا پسیانی لگد میزند از همان اِفِکتی استفاده کرده که در درگیری کیانیان و پسیانی میشنویم؟ احتمالا اگر جمشید هاشمپور هم در گوشهای از فیلم به صورت یک پسربچه مُشت میزد، کارگردان و صداگذار محترم سراغ همین افکت میرفتند. یا مثلا چرا دعوای پسیانی و کیانیان که یکی از کلیدیترین سکانسهای فیلم است، اینقدر تصنعی از آب درآمده؟
خودِ فیلم که فیلم مهمی نیست، اینها را برای این نوشتم که خودم یادم نرود فیلمی که در گروه اکران فرهنگی راهی سینماها شده و در قیاس با فیلمهای روی پرده، یکی از دو فیلمیست که توصیهش میکنم، چهطور فیلمیست.
سه/ «رویش» تازه را دوست دارم و خوشحالم برای خسرو که نزدیک شده است به ایدهآلهایش در یک مجلهی اینترتینمنت. آن مشکلی که با چند پاره بودنِ «نسیم» داشتم، اینجا دیگر نیست و سلیقهی واحدی بر کلیتِ ماجرا حاکم شده. هرقدر سلیقهمان در سینما از هم دور است، ذائقهی مطبوعاتی خسرو را دوست دارم. کارش را بلد است.
]]>[از گفتوگوی تلگراف با وودی آلن دربارهی فیلم جدیدش - ترجمه]
]]>۱۰:۲۶ - عسگرپور در انتهای سخنان قالیباف میگوید که دیروز قرار شد تا سازمان فرهنگی و هنری به هزینههای جشن کمکی بکند که با حرفهای معلم احتمالا منتفی میشود!
۱۰:۲۰ - قالیباف از این قدرشناسی سینماگران تشکر میکند و میگوید سعی میکند بیشتر از قبل در خدمت سینمای ایران باشد. میگوید که اعتلای سینما یک ضرورت اجتنابناپذیر در ایران است و با اشاره به حرفهای معلم، میگوید از من در زمینهی نرمافزاری انتظاری نداشته باشید. خبر از لایحهای هم میدهد که به شورای شهر ارائه شده تا شهرداری هیچ مدیریتی بر مجموعههای فرهنگی نداشته باشد و بهطور کامل به بخش خصوصی منتقل شود. همینطور خبر از ساخت بزرگترین سالن سینمایی کشور، با ۵۵۰۰ نفر گنجایش در تپههای عباسآباد میدهد. وعدهی سه سال آینده را هم برای افتتاح این مجموعه میدهد.
۱۰:۱۷ - معلم میگوید از خوبیهای عسگرپور اینست که از مدیران کمحرف است و از عسگرپور و قالیباف دعوت میکند روی سن بیایند.
۱۰:۱۳ - معلم قبل از درخواست از قالیباف برای روی سن آمدن اشاره میکند که نمیداند چرا سازمان فرهنگی و هنری شهرداری اینقدر ضعیف عمل میکند و رِندانه میگوید شاید کسی گوش ایشان (قالیباف) را کشیده تا به این حوزه - که بودجهاش ۴ برابر کل سینمای ایران است - توجه نکند.
۱۰:۱۰ - انتخاب اول برای جایزهی سیفالله داد، محمدباقر قالیباف، شهردار تهران است بهخاطر سینماسازی و کمکی که به اقتصاد سینما کرده است. در کلیپی که کرمپور ساخته بود - و چه خوب تدوینش کرده بود - سینماگرها دربارهی قالیباف و عملکردش صحبت کردند. حتی کسانی که شنیده میشد مخالف این نکوداشت بودند در کلیپ حضور داشتند.
۱۰:۰۱ - از امسال جایزهای بهنام سیفالله داد برای سپاس از کسانی که به سینما خدمت کردهاند، به جشن اضافه شده است. کلیپ مربوط به این قسمت پخش میشود.
۱۰:۰۰ - معلم متوجه حضور شاهوردی در سالن میشود و کنارش مینشیند. میگوید که شاهوردی توانایی صحبت کردن ندارد اما حرفهایمان را متوجه میشود.
۹:۵۸ - در حین پحش موسیقی میانبرنامه، تقوایی میآید کنارِ اصغر شاهوِردی که روی ویلچر نشسته، مینشیند و حال و احوال میکند. او در «چای تلخ» همکار تقوایی بوده است.
۹:۵۰ - غافلگیری مراسم آن ۱۰ دقیقهایست که از «چای تلخ» پخش میشود. مرتضی احمدی انتخاب خیلی خوبیست برای نقشاش.
عسگرپور بعد از نمایش فیلم روی سن میرود و میگوید چند سال پیش خیلی سعی کرده تا ساختِ فیلم ادامه پیدا کند اما موفق نشده است. از وزیر فرهنگ و ارشاد و شهردار تهران (که در سالن هستند) درخواست میکند کمک کنند تا این فیلم تکمیل شود.
تا ببینیم حضرات مسوول چه میکنند.
۹:۳۸ - کلیپی از «چای تلخ» (فیلم ناتمامِ تقوایی) پخش میشود.
۹:۳۳ - کیمیایی میگوید که ۱۱ ماه است منتظر یک خبر از فارابی برای ساخت یک فیلم است، اما چون اخلاقش با ناصر فرق میکند، فیلمش را بههر حال میسازد. تقوایی هم میگوید بالاخره یک روز دربارهی اینکه چرا فیلم نمیسازد یا کم میسازد، حرف میزند. میگوید ایرانیها در دو مورد خیلی اغراق میکنند؛ کسی که دوستش دارند و کسی که دوستش ندارند. میگوید دربارهی واژهی هنرمند هم زیادی اغراق میکنیم و بهراحتی به هرکسی هنرمند میگوییم.
۹:۳۰ - معلم از کیمیایی دعوت میکند تا روی سن بیاید و دربارهی تقوایی حرف بزند.
۹:۲۶ - بیضایی در کلیپ نکوداشت تقوایی میگوید که کاش در سرزمینی زندگی میکردیم که او میتوانست فیلم دلخواهش را بسازد. خود تقوایی هم میگوید که افتخارش است ۶۸ سال مثل یک آدم اضافی در این سرزمین کهن زندگی کرده است. کلیپ را مرجان اشرفیزاده ساخته بود.
۹:۱۳ - نیکو خردمند به آرامی روی سن میرود و تمامیِ مهمانان ایستاده او را تشویق میکنند. میگوید که دلش میخواسته بتواند زیاد صحبت کند اما تواناییاش را ندارد و عذرخواهی میکند. آنقدر رنجور است که حتی تندیس را هم نمیتواند نگه دارد.
۹:۰۹ - کلیپ نکوداشت نیکو خردمند تمام میشود. علی معلم از رویا تیموریان دعوت میکند تا دربارهی او حرف بزند. کلیپ را که بسیار معمولی بود، مجید برزگر ساخته بود.
۸:۵۶ - تومانیان از هیات مدیرهی خانه سینما و همکارانش در عالم سینما تشکر میکند و میگوید افتخارش است که همزمان با ناصر تقوایی و نیکو خردمند از او تقدیر میشود.
تندیس خانه سینما به تومانیان اهدا میشود.
۸:۵۴ - علی معلم میگوید که از وقتی یادش میآید در تیتراژ فیلمها نام تومانیان میآمده است. از هارون یشایایی (تهیهکننده) دعوت میکند تا روی سن بیاید و دربارهی تومانیان حرف بزند.
۸:۴۴ - اولین کلیپ تقدیر امشب پخش میشود. دربارهی دیگران تومانیان است که در بخش لابراتوار از قدیمیهای سینماست. کلیپ را مجید برزگر ساخته است.
۸:۴۲ - گزارش توحیدی تمام شد. از میزان تشویقهای جمع معلوم است چهقدر مفرح بوده.
۸:۳۳ - متن سخنرانی توحیدی (گزارش دبیر جشن) معرکه است. گزارشگونهایست به زبان اداری که دبیر جشن گم شده و خبری از وی نیست! راوی میگوید که از دبیر جشن تنها یک دفترچهی خاطرات باقی مانده و کشفیاتش از دفتر را به سمع حضار میرساند.
۸:۳۱ - علی معلم یادی از نادر ابراهیمی میکند و در سالن میچرخد و رفته است سر میز عسگرپور و وزیر جدید ارشاد و فرهاد توحیدی. از توحیدی دعوت میکند که نخستین سخنران رسمی مراسم باشد.
۸:۲۶ - کلیپ دوم مراسم از برنامهی ۲۳ و ۲۴ شهریور امسال است که به رایگان فیلمهای برگزیدهی چند سال گذشتهی سینمای ایران را در سینماها نمایش دادند. تا جایی که میدانم استقبال مردم بسیار خوب بوده و احتمالا در طول سال تکرار خواهد شد.
۸:۲۱ - داود رشیدی، مسعود کیمیایی، محمدعلی نجفی، امیر اثباتی، مرتضی شایسته، کامران قدکچیان، مرتضی رزاقکریمی، محمدرضا سکوت، محمدرضا شرفالدین، نظامالدین کیایی، داود میرباقری، آیدین آغداشلو، محمد خزایی و شهرام مکری هم رویت شدند. دیدم سه نفری که قرار است ازشان تقدیر شود، عکسهایی که ازشان در ورودی سالن قرار گرفته را به یادبود امضا کردهاند.
۸:۱۳ - خدایشان بیامرزد. کلیپ را کرمپور ساخته بود. معلم از بابک بیات هم یاد میکند و میگوید که نوازندهی پیانوی جشن امشب بامداد بیات، پسرش، است.
۸:۰۷ - اولین کلیپ مراسم که یادی از درگذشتگان سال گذشتهی سینمای ایران است پخش میشود. ایده و اجرای خوبی دارد.
۸:۰۵ - ناصر تقوایی (که قرار است ازش تقدیر شود)، محمد رحمانیان، مهتاب نصیرپور، حبیب رضایی، مسعود رایگان، رویا تیموریان، سامان مقدم، مریم کاویانی، ایرج رامینفر، منوچهر محمدی، هوشنگ گلمکانی، رضا میرکریمی، احمد طالبینژاد، محمدعلی سجادی و دکتر محمد سریر از مهمانهایی هستند که تا الان دیدهام آمدهاند.
۸:۰۳ - علی معلم (مجری مراسم) شروع به صحبت کرد.
۸:۰۰ - راس ساعت، مراسم با پخش سرود ملی آغاز شد.
۷:۵۳ - فرهاد توحیدی (دبیر جشن) در سالن چرخ میزند و سر میزها میرود و به مهمانان خوشآمد میگوید. بسیار انسان دوستداشتنی و عزیزیست این فرهاد خان توحیدی.
۷:۵۰ - نیکو خردمند عصا بهدست و آهسته وارد سالن شد. یکی از برنامههای نکوداشت امسال برای اوست که انتخاب بهجاییست.
۷:۳۲ - اذان تمام شد و دوستان به امر شکمچرانی میپردازند. خوبیِ ماجرا اینست که مراسم واقعا شبیه مهمانیست و ربطی به نمونههای رسمیاش ندارد. این بار شبیه به گولدن گلاب شده است تا اسکار. وقت زیادی برای پذیرایی تلف نمیشود.
۷:۲۰ - سالن دارد پر میشود و آرام آرام چهرههای آشنا سر و کلهشان پیدا میشود.
۷:۰۶ - هنوز از مهمانها خبری نیست و در بهترین حالت فکر کنم خودِ مراسم حدود ۸:۳۰-۹، بعد از افطار، شروع شود. فعلا بهتر است دنبال یک جای خوب برای نشستن - که وایرلس پوشش بدهد - و پریز برق برای شارژ کردن این مکبوک بینوا باشم.
۶:۵۸ - طراحی سِن را دوست ندارم اما قرار است نشاندهندهی نگاتیو باشد. مهدی کرمپور کارگردان جشن است و با دستیارانش کلیپها و پردهی نمایش را چک میکنند.
۶:۵۳ - هتل استقلالم. تا نیم ساعت دیگر سیزدهمین جشن خانه سینما شروع میشود و اگر اتفاق عجیب و غریبی رخ ندهد، میخواهم مراسم را بلاگم.
]]>دو/ «Smart People» حالا دیگر فیلمِ جدیدی به حساب نمیآید اما چون سر و صدای زیادی به پا نکرد، خودم هم تا همین چند هفته پیش ندیده بودمش. و الان چه وقت خوبیست برای دیدنش که هنوز فیلمهای حسابی امسال سر نرسیدهاند و وسط بلاکباسترها و کمدیرمانتیکهای تابستانی، چیز دندانگیری یافت نمیشود.
فیلم از دستهی مستقلهای هالیوودیست که نمونهی درخشانشان Little Miss Sunshine است و بهواسطهی حضور اِلِن پیج میشود با Juno هم مقایسه شود. بهطور مشخص نسبت به هر دوتایشان هم فیلم ضعیفتریست و ستایشهای کمتری نصیباش شده است اما دیدنش را توصیه میکنم. مفرح ذات است.
سه/ این مطلب نوشته شد برای اینکه چشمتان به جمال طراحی جدید اینجا روشن شود و نگارنده یادش نرود زمانی وبلاگی داشته است که بهروز میشده است.
]]>