« روزی، روزگاری خليج فارس | Main | وقتی افتاد فتنه‌ای در شام »

آنها به ما شليک می‌کنند

مقدمه: اين نوشته نه يک دفاعيه است و نه يک جوابيه، که اگر نيازی به دفاعيه و جوابيه باشد خود حميد امجد در همين نزديکی‌هاست و بهتر از هر کس ديگری می‌تواند از کارش دفاع کند و توضيح بدهد؛ اگر بخواهد. اين مطلب فقط بهانه‌ای‌ست برای بيان کردن حرفی که مدت‌هاست در ذهنم می‌جنبد.
پيش از خواندن مطلب هم پيشنهاد می‌کنم اول اين پست وبلاگ زيتون (شماره 7) را بخوانيد.

هميشه با نمادگرايی و تعميم دادن مسائل در يک اثر هنری (بالاخص فيلم و تياتر) مشکل داشته‌ام، اينکه انتظار داشته باشی هنرمند و صاحب اثر در پس ظواهر حتما برای تو پيامی داشته باشد و فلان شخص نماد فلان گروه باشد و فلان حرفش اشاره‌ای باشد به فلان اتفاق و واقعه يا اگر داستانش درباره‌ی فردی‌ست که دماغش را عمل کرده، مگر چند درصد مردم دماغ‌شان را عمل کرده‌اند که به خود اجازه می‌دهد شخصيت داستانش با دماغ سربالا بگردد و اگر شب‌ها به‌جای خوابيدن در تخت‌خواب در کمد خوابش می‌برد، مگر بنی‌بشری هم هست که چنين عادتی داشته باشد و عصرها روزنامه‌ی صبح را با يک فنجان قهوه سرد بخواند و هر پنج‌شنبه با دوستانش از جنبش پست‌مدرنيسم در سينما سخن بگويد و در راه برگشت به خانه با آهنگ آخر شهرام صولتی ضرب بگيرد؟

راستش را بخواهيد از اين‌جور ايرادهای بنی‌اسرائيلی بسيار می‌شود در نشريات (حتی تخصصی) و ديگر جاها پيدا کرد. اوجش هم فکر می‌کنم ‌زمان اکران شوکران افخمی بود که جامعه پرستاران احساس کردند چون نقش اول فيلم شغلش پرستاری‌ست و در يک بيمارستان کار می‌کند و به يک مرد متاهل علاقه‌مند می‌شود، فيلم‌ساز منظوری داشته و می‌خواسته پرستاران را بدنام کند و زير سوال ببرد. قسم می‌خورم اگر هديه تهرانی در شوکران جوشکار هم بود باز جمعی از اصناف به فيلم اعتراض می‌کردند.
فکر می‌کنيد اگر بنا بود به همه فيلم‌ها و نمايش‌ها اين‌طور نگاه کنيم، اساسا داستانی شکل می گرفت؟ اين همه فيلم درباره‌ی هواپيماربايی و سقوط يک هواپيما ساخته شده، آيا همه آنها منظورشان از بال‌های سمت راست و چپ هواپيما، فلان جناح و گرايش سياسی بوده که ناگهان ارتفاع پست حاتمی‌کيا را (که به‌نظرم يکی از سرگرم‌کننده‌ترين فيلم‌های اين چند ساله‌ست، البته به‌جز آن پايان نچسبش) فيلمی صرفا سياسی و نمادين می‌بينند؟ نمی‌دانم چرا قبول کردن يک نقش خاص (که به‌لحاظ پرداخت شخصيت مشکلی ندارد و فيلم‌نامه آن را درست می‌پروراند) و يک موقعيت خاص اين‌قدر مشکل است؟ مگر چه اشکالی دارد داستان درباره‌ی يک دختر ارمنی باشد که قلبش مريض است (بودن و نبودن ـ کيانوش عياری) و يا دکتری که در فساد غرق شده (خانه‌ای روی آب ـ بهمن فرمان‌آرا). وقتی داستان يک شخصيت را نمايش می‌دهد، بايد به آن به ديده‌ی يک فرد خاص نگاه کرد که برای خودش اسمی دارد و خانه‌ای دارد و پيشينه‌ای که لزوماً قرار نيست نماد چيزی باشد.

مگر در جامعه‌ی ما هنوز تيپ لات و لمپن وجود ندارد که امجد حق ندارد آنها را به کافی‌شاپ ببرد؟ مگر يک افغانی ـ که از زن و بچه‌اش دورافتاده و برای کار کردن تن به مهاجرت داده و صاحب‌کارش او را اذيت می‌کند و مشتری‌ها سرش داد می‌زنند و نامه‌اش را می‌دزدند و کريستال کافی‌شاپ را بازيچه قرار می‌دهند و دست آخر او را به ديده‌ی يک دزد می‌نگرند و اتاقش را ضدعفونی می‌کنند ـ حق ندارد عصبانی شود و فرياد بزند و با سر به داخل شيشه برود و خونش را روی تماشاچی‌ها بپاشد؟ مگر حتما بايد 51 درصد مردم کافی‌شاپ بروند تا ما بتوانيم يک داستان را در آنجا تعريف کنيم؟ مگر چند نفر قاتل و گنگستر در يک جامعه می‌توان پيدا کرد که اين همه فيلم جنايی و نوآر ساخته شده؟ اصلا کسی که می‌تواند داستانش را در يک پمپ بنزين طبقه‌ی سوم يک برج دويست طبقه تعريف کند و اصول داستان‌پردازی و احترام به شعور مخاطب را هم از ياد نبرد، حق ندارد فيلمش را بسازد و نمايش را روی صحنه ببرد؟

از طرفی به‌نظرم بی‌شير و شکر به‌عنوان يک اثر اجتماعی و رئال نه تنها مشکلی ندارد، بلکه به‌سادگی می‌توان تهران اواخر دهه 70 و اوايل دهه 80 را در آن ديد و مهم‌تر از همه اينکه داعيه راه‌حل دادن و حل مشکلات را ندارد و تنها به فکر اين‌ست که در مدت زمان دو ساعت داستانش را به‌خوبی بيان کند، آن هم در دوره‌ای که کمتر کسی جرات می‌کند نمايشی با زمان بيش از 90 دقيقه روی صحنه ببرد (به‌عنوان يک مثال برای يک اثر اجتماعی ضعيف نگاه کنيد به فيلم شمعی در باد و آن شخصيت‌های اضافی و پايان تحميلی‌اش).

معتقدم برگزيدن رويه‌ی نماد‌گرايی و يا گرفتن ايرادهای عجيب و غريب از فضای اثر، در مواجهه با يک اثر هنری بدترين روش برای بررسی يک کار هنری‌ست. اگرچه آلن، فيلسوف فرانسوی، می‌گويد: «همه عقايد کلی نادرست‌اند و اين يک عقيده‌ی کلی‌ست.» و می‌توان آثاری را پيدا کرد که صرفا از نگاه نمادگرايانه بايد با آنها روبه‌رو شد، ولی پيشنهاد می‌کنم اين مطلب مسعود فراستی با عنوان عليه نمادسازی را بخوانيد که در آن استثنائا از سينمای ملی حرفی نزده و به همين مشکل پرداخته.
باور کنيد در بيشتر اوقات نمادگرايی لذت ديدن يک فيلم خوب و يک نمايش دلپذير را زايل می‌کند همان‌طور که ايرادهای عجيب و غريب.

موخره: بيش از آنکه اين مطلب را از روی علاقه‌ام به شخص حميد امجد و آثارش نوشته باشم، به اين علت نوشتم که همواره با اين نگرش به يک اثر هنری مشکل داشته‌ام. شايد بی‌شير و شکر و اين مطلب زيتون تنها بهانه‌ای بود برای حرف‌هايی که مدت‌ها بود سر دلم مانده بود.

December 3, 2004 11:58 AM

TrackBack

TrackBack URL for this entry:
http://hamidreza.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/328

Listed below are links to weblogs that reference آنها به ما شليک می‌کنند:

» آنها به ما شليک می‌کنند - وبلاگ حمیدرضا from linkdooni
باور کنيد در بيشتر اوقات نمادگرايی لذت ديدن يک فيلم خوب و يک نمايش دلپذير را زايل می‌کند همان‌طور که ايرادهای عجيب و غريب [Read More]

» تاریکی در پوتین * from Parking
الف) دم غروب تصمیم گرفتم نوشته چند روز قبلم رو (در انتقاد به بعضی حرکتهای هخامنش و حسنی وار بعضی از آدمیان(!) در برگذاری همه پرسی اینترنتی و پ... [Read More]

Comments

به نظر من تو يا تئاتر كم مي بيني، يا تئاتر خوب نديدي!
امجد خودش هم ميدونه كه حد و اندازه كارهاش تا تئاتر دنيا بلكه تا كارهاي خوب ايراني هم خيلي فاصله داره.
يادمه از اون يكي تئاترش هم كه فقط يه عده ميومدن جيغ و ويغ مي كردن و كليشه مي گفتن خيلي خوشت اومده بود!
اگه ميخواي با تئاتر آشنا بشي سعي كن كارهاي «كوهستاني» رو ببيني يا «مهندس پور» رو يا حتي «پسياني».

آقا ردیفه ... جای بحث نزاشتی
گولبولت

حمید عزیز سلام.
من می دونم همیشه آدم هایی که تازه علاقه مند به رشته ای شدن و هنوز هیچ اطلاعاتی در مورد اون ندارن دور از عقله که بیان راجع به اثری از اون رشته ی مورد علاقه شون نظر بدن... و من این کار (احمقانه) رو بارها کردم و احتمالا باز هم می کنم... وبلاگ زیتون برای من یه جاییه برای درد دل و اینکه احساسات خام و نپخته مو توش بنویسم. احساساتی که بیشتر اوقات چند روز بعدش معلوم می شه یا الکی بوده یا اشتباه و یا به ندرت درست... از اشتباه کردن نمی ترسم... وبلاگم رو اونقدر مهم نمی دونم که فکر کنم تاثیری بر نظر دیگران بذاره...و مطمئنم در نوشته هام قصد سوئی هم ندارم...قصد مثلا خراب کردن کسی یا مثلا اینکه مردم فلان تاتر رو نرن... اگه دیده باشی, حتی موقع اجرای بی شیر و شکر بهش لینک هم دادم و واقعا به سختی وقتمو جور کردم که برم ببینمش...
اعتراف می کنم که هیچ مطالعه ای در این زمینه(تاتر) ندارم و حتی مقاله ی مسعود فراستی رو هنوز نخوندم(گذاشتم برای بعد از آفلاین شدن)...
می دونم که این مطلبت رو کلی نوشتی و امثال زیتون منظورته نه خود زیتون! ماهایی که نماد پرستیم و ایراد بنی اسرائیلی می گیریم. به ماهایی که بدون مطالعه حکم صادر می کنیم و هنرنشناسیم و....
نمی دونم تو نظرخواهیت چقدر می شه نوشت(امان از پرحرفی) ولی اینو بگم که من واقعا با تعمیم دادن مسائل و کپی کاری و بلندگو بودن و شعاری بودن یک اثر هنری واقعا مخالفم! با کسایی هم که می گن در فلان فیلم به فلان قشر جامعه توهین شده مخالفم. با فکرهای بدیع و استثنایی و ابتکار موافقم!

در نظرخواهی شماره 21 همون پستم، دوست عزیزی به نام فرهاد در مورد فیلم نامه ی بی شیر و شکر توضیحی داد که جدی بگم ، بعد از خوندنش کلی از انتقادم پشیمون شدم... وظیفه داشتم در پست بعدیم نظرمو اصلاح کنم... ولی مثل همیشه تنبلی و این فکر که چه فرقی می کنه زیتون نظرش دو روز بعد چه فرقی کرده، مانع شد!
آخه من همیشه دو روز بعد از نوشتن مطالبم و بعد از خوندن کامنت ها نظرم فرق می کنه( بوقلمونم، نه؟) ....

اینو هم یادم رفت بنویسم که جاهایی از نمایش رو واقعا دوست داشتم... و در جمله ای که گفتم دوستانم بیشتر از من لذت بردن! فکر کردم اینو نشون دادم... شاید انتظار من از امجد خیلی بیشتر از ینا بود... یادم نبود..امکانات کم..درآمد کم... مشقات گرفتن سالن و آماده کردن گروهی که هیچکدوم احتمالا نمی تونن از کاری که دوست دارن نون بخورن و هزار و یکی مشکل دارن ... در ایران هیچ هنری به صورت تخصصی نمی تونه مخارج یه هنرمند رو بده.. اینا رو در نظر نگرفتم...
من از حمید امجد و دوستدارانش معذرت می خوام...البته خودم هم از دوست دارانش هستم ها!
نشنیدی می گن آدم همیشه از کسی که دوستش داره گله می کنه!!!؟

این که همه ش جا شد:) امیدوار بودم نظرخواهیت محدودیت داشته باشه! حالا اشکال نداره. شاید رکورد طولانی تر بودن کامنت یک مطلب نسبت به خود مطلب رو شکسته باشم:))

آنها به ما هم شليك مي كنند

وای!هیلی خوب و یک دست نوشته شده بود این مطلب.خیلی حرف دل بود.به خصوص در مورد اپیزود لات ها که من اعتراض زیادی شنیدم از دوستانی که در مورد تئاتر با ایشان صحبت می کردم ولی زبان جواب دادن نداشتم

salam ! be nazar miyaad shomaa mojoode jalebi baashid ! albate kami por harf !