search
linkdump
[archives]
friends
archives
go to archives' page...« پازل آدمهای تنها | Main | ققنوسهای خودکفا »
ويکتور هوگو
زندگی در پيش رو
رومن گاری
نشر بازتابنگار
217 صفحه
2200 تومان
«زندگی در پيش رو» داستان پسربچهی حرامزادهایست که با چند بچه ديگر که وضعی مشابه خودش دارند، نزد يک زن يهودی که از راه نگهداشتن فرزندان فاحشهها روزگار میگذراند، زندگی میکنند. داستان از زبان همين پسربچه ده سالهی عربتبار ـ محمد ـ روايت میشود و درواقع ماجرای رابطه و عشق ميان او و رزا خانم ـ همان زن يهودی ـ است. مهمترين شاخصهش هم در زبان و نوع نگاه راویست و زاويهی دیدی که نويسنده برای خلق دنيای کثيف اطراف شخصيت مرکزی داستان انتخاب کرده. بههمين دليل است که در فضاسازی داستان خبری از آن تصویرهای رقتآور و مشمئزکنندهی داستانهای دیگر وقتی به محلههای فقيرنشين سر میزنند، نيست و نويسنده هوشمندانه آنها را به لايههای زيرين داستانش برده تا هم آزاردهنده نباشند و هم بتواند داستان اصلیاش را روايت کند. شخصيتهای فرعی هم بههمين دليل که يک پسربچه ده ساله ـ يا چهارده ساله ـ آنها را میسازد، به اندازهای مهماند و پررنگ میشوند که در زندگی و ذهن او تاثير گذاشتهاند. بهعنوان مثال آقای هاميل که بيشترين تاثير را روی محمد دارد، تقريبا در تمامی فصلها حتی با چند نقل قول کوچک، خودش را نشان میدهد اما چند همسايهی ديگر تنها وقتی که میميرند سر و کلهشان پيدا میشود، چون همانطور که محمد هم میگويد چندان برای او مهم نبودهاند. از اين منظر ـ و همينطور نوع زبان داستان ـ «زندگی در پيش رو» بسيار به «ناتور دشت» شباهت دارد. هر دو کتاب دربارهی دو پسربچه هستند که چندان شباهتی به اطرافيانشان ندارند.
"من هم وقتی بزرگ شدم، يک بينوايان خواهم نوشت، چون وقتی کسی چيزی برای نوشتن دارد، هميشه اين کتاب را مینويسد."
Comments
نمیدونم چرا جملهی آخر بعضی کتابها یادم میمونه...
"باید دوست داشت."
قصههای عامهپسند | April 11, 2006 08:29 PM
و آنجا که می گوید : همیشه چشمهای مردم، غمگین تر از بقیه ی جاهایشان است...
MaNa | April 11, 2006 10:32 PM
be inja link daadam. bi ejaze albatte. ejaze mikhaad?
پسرحاجی | April 12, 2006 12:29 AM
میدونی اگه بزرگ شدم چه کتابی می نویسم؟... شازده کوچولو!
نقره | April 12, 2006 08:08 AM
سلام. به نظرم امتياز خوب اين كتاب در ترجمه اونه. همانطور كه ناتوردشت ترجمه شده توسط محمد نجفي بهتر از بقيه است. صحنه مرگ رزا خانم چقدر بچه گانه و در عين حال تلخ توصيف شده.
حميدرضا: من هم موافقم. يادم رفت دربارهی ترجمهی درخشان ليلی گلستان بنويسم. بيشتر جذابيت کتاب در نسخهی فارسی، بهخاطر همين ترجمه است که روح داستان را حفظ کرده.
بر عكس تو | April 12, 2006 09:34 AM
یکی از بهترین کتابهایی بود که این اواخر خواندم.
پرنیان | April 12, 2006 07:21 PM
fek konam baiad beram bekharamesh!
injuri nemishe!
sun | April 13, 2006 10:45 AM
www.packon.blogspot.com
mahdi shams | April 13, 2006 03:03 PM
سلام
من چه جوري ميتونم با شما تماس بگيرم ، مي خواهم يك وبلاگ برام طراحي كنيد و يه فضا روي اينترنت اگر ميشه روش تماس با خودتون را به من ميل كنيد.
من از طراحي هاي شما خيلي خوشم اومده .
arash | April 13, 2006 03:50 PM
کامنت ِ بی ربط ِ یک آدم ِ دوست دارِ این جا !!!
نازلی دختر آیدین | April 17, 2006 01:09 AM
سلام، لطفا آخرین مطالب مرا بخوانید و نظر دهید، به دوستان خود نیز توصیه کنید. ممنون
در خصوص تجمع زنان علیه بدحجابی
monireh | April 20, 2006 10:06 AM