« شب‌نشينی با چخوف | Main | زن خوبی بود »

صندلی خالی

عزيز در «ماهی‌ها عاشق می‌شوند» ديالوگی دارد که اين‌روزها خيلی در ذهنم مرور می‌شود. آنجا که آتيه با يادآوری پرخوری‌های او در دوران کودکی، می‌گويد که هميشه عاشق غذا خوردن بوده است. اما عزيز در پاسخ می‌گويد که هيچ‌گاه به فکر غذا نبوده و به اين فکر می‌کرده که آن جمع ديگر هيچ‌وقت کنار هم جمع نخواهند شد. عزيز نه از غذا خوردن، که از بودن آن آدم‌ها در کنار هم لذت می‌برده...

اين‌روزها، صندلی اضافی دور ميز نهارخوری را خيلی بيش‌تر می‌بينم.

January 19, 2006 06:16 PM