search
linkdump
از دکتر رفيعی چه خبر؟
ايران تئاتر
نظرتان چيست؟
هادیتونز
جهان در سال 2006
بهنقل از اکونوميست | شرق
رد پای عکاس
شما عکسهای او را نديدهايد؟ | پرستو
هميشه از اين نگاه متفاوت مانا لذت بردهم
هادیتونز
آنجلينا جولی در قسمت دوم سينسيتی
هنوز بهطور رسمی اعلام نشده است | ShotsDaily
سفر به انتهای شب
"بيل موری يک پيشروی اصيل در ميان ديگران است." | شرق
گفتگو با حميد مجتهدی
مستند بینظير «ايران» را که حتما ديدهايد؟ | از طريق هفتان
سايت رسمی خاتمی
سرانجام راه افتاد | از طريق صنم
That I Would Be Good
لذتش را ببريد | پرستو
[archives]
friends
archives
go to archives' page...« پراکندهها | Main | خطخطیها »
انجمن بیستارهها
قبلالتحرير: فکر میکنم حميد امجد آنقدر موجود نازنينی هست و نمايش آخرش ـ بیشير و شکر ـ آنقدر خوب و ديدنی از کار درآمده که ميان اين همه گرفتاری و وقت کمی که دارم، دستی به سر و روی اين وبلاگ بکشم و گرد و خاکی که بيش از يک ماهست اينجا را در بر گرفته پاک کنم. بالاخص که در اين چند شب آخر از نزديک شاهد بودم که او و گروه پرچين چه زحمتی برای به صحنه بردن نمايش کشيدند و سرانجام هم با يک روز تاخير، از امشب در تالار قشقايی نمايش را به روی صحنه بردند.
داستان بیشير و شکر همانطور که از اسمش هم برمیآيد در يک کافیشاپ میگذرد، از نه اپيزود تشکيل شده و در يک مدت زمان شايد حدودا يک ساله روايت میشود و ماجرای افرادیست که گذرشان به اين کافیشاپ میافتد، با هم آشنا میشوند، از هم جدا میشوند، وسايلشان را جا میگذارند، همديگر را گم میکنند، پيراشکی میخورند، از ژان پل سارتر برای هم میگويند، چرمشير را ستايش میکنند، از آن فيلسوف دخترکُش خبر میگيرند، دفتر يادداشت همديگر را میخوانند، زنجير ساعت کادو میدهند، از تجارت کامپيوتر میگويند، شعر میخوانند، فال میگيرند، از دختر هاشم آقا میگويند و به ترقههای چهارشنبهسوری دل میبندند، آهنگ میزنند و در نهايت يک قهوهی تلخ سفارش میدهند و از خارِ خارستان میگويند و زمينِ دشت.
«... تا حالا شده يه شب تا سحر بيدار مونده باشی؟ شب بیستاره. تاريک عين قبر. انگار اون بالام برق رفته باشه. نصفه شبو که رد کنی، يه چيزی تو آسمون پيدا میشه. يه ستارهی روشن، اون دوردورا. تو زندگی من ـ تو عينا همون ستارهای.»
داستان در عين اينکه ساده است و بهخاطر معاصر بودنش راحت با تماشاگر ارتباط برقرار میکند اما از اپيزودهای ميانی به بعد اساسش را بر حافظهی تماشاگر و نشانههايی که در اپيزودهای آغازين به او نشان داده، می گذارد تا خودش روابط بين شخصيتها را شکل دهد و تا آخر ماجرا جلو برود (اوج اين مساله در چرخش زنجير ساعت و چتر و دستمال پانتهآست). بههمين علت ديدن بیشير و شکر ـ يا خواندن نمايشنامهاش ـ اگرچه ساده است اما به دقت در جزييات نياز دارد.
نمايش همانطور که پيشتر گفتم کاریست از گروه تئاتر پرچين، براساس نمايشنامهای از حميد امجد و بهکارگردانی خودش و مهرداد ضيايی و همچون اکثر کارهای اين گروه پرشخصيت و پربازيگر است (اگر اشتباه نکنم سيزده بازيگر در نوزده نقش حضور دارند). اولين اجرای نمايش بالطبع در جشنواره سال گذشته بود و قرار بود با پايان گرفتن اجرای نمايش موفق شکلک (کيومرث مرادی) از ديروز ـ يکشنبه ـ بهروی صحنه برود که بهخاطر مشکلات هميشگی بخشهای فنی با يک روز تاخير، از امروز اجرايش شروع شده و چهار هفته بهطول خواهد انجاميد که درصورت استقبال يک هفته هم تمديد میشود. مدت زمانش چيزی حدود دو ساعت است و شروع اجرا ساعت 7 اعلام شده.
از همه اينها که بگذريم شنيدن موسيقیهای زيبای بين اپيزودها و البته ديدن آن حضور هيچکاکوار حميد امجد لذت بیبديلی دارد و صد البته آن اپيزود لاتها و شب چهارشنبهسوری و آن ديالوگ جادويی گندهلات: « سياست مياست کشکه. همين بيگير بيگيرو اون بيرون میبينی؟ اينا همهش بهونهس که حواس من و تو رو از فوتبال پرت کنن. ببين کِی دارم بهت میگم.»
بعدالتحرير: نمايش را در شب ماقبل اولين اجرا ديدم، در شرايطی که همه اعضای گروه بهخاطر بینظمیهايی که نقشی در آن نداشتند دو سه ساعتی با تاخير اجرای نهايی را شروع کردند و البته ناهماهنگیهای نور و موسيقی هم مزيد بر علت شد تا با يک اجرای ايدهآل فاصلهی زيادی داشته باشند اما آنچه من ديدم از خيلی نمايشهای پرطمطراق ديگر بهمراتب بهتر بود و به جِد پيشنهاد میکنم از دستش ندهيد.
درضمن نمايشنامهی بیشير و شکر هم 6-7 ماهی میشود که منتشر شده و فکر میکنم ديگر نيازی نباشد که نام ناشرش را بگويم.
[نقش کليدی ستاره ـ مطلب پرستو دربارهی بیشير و شکر]
[سايت رسمی گروه پرچين]
[عکسها: آرش عاشورینيا]
تکميل
[آدرس جديد وبلاگ مهدی پاکدل ـ بازيگر نقش جابر در نمايش بیشير و شکر]
TrackBack
TrackBack URL for this entry:
http://hamidreza.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/292
Listed below are links to weblogs that reference انجمن بیستارهها:
» نقش کليدی ستاره! from زن نوشت
«جابر: نمیآد. صداش میکنم، نمیآد. التماسش میکنم، نمیآد. خوابشو میبينم، نمیآد. مريضش میشم، نمیآد. خرابش میشم، نمیآد. مباخ.. [Read More]
» می ترسم from ::: PinkFloydish :::
مدت هاست از بیست و سوم ِ هر ماه می ترسم و از تنگیِ نفس، هنگام کابوس های شبانه از آن ها که به طرزی مشکوک صمیمانه جوابِ سلام می دهند و از آن ها ک... [Read More]
Comments
بازگشت پرشكوه دوباره شما رو تبريك مي گويم!
K1 | October 26, 2004 09:18 AM
چه عجب ... ما گفتيم اين وبلاگ تمام فلزي رو غلاف كردي و چسبيدي به زندگي... زرشك!
armin | October 27, 2004 09:16 PM
يه بار ديگه هم برو ببين به جاي من و همه ي التماس دعا خواستگان كه دستمان از دنيا كوتاه است ....
غزال | October 28, 2004 09:24 AM
سلام..يه سوال دارم..كسي هست كه بتونه به من در به انگليسي برگردوندن مطالب فارسي كمك كنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اگه كسي وقت ، و توانايي و.اين لطف رو به من داره,به من ميل بزنه..اينو اينجا گفتم چون اقا حميدرضا شما بلاگ انگليسي هم داريد پس هم خودت هم مخاطبات شايد بتونين راهنماييم كنين..من:آيا 18 ساله.براي كنكور تجربي دارم ميخونم...پيشاپيش ممنون از توجهتون.
aya | October 31, 2004 12:38 PM
ممنون از شما به خاطر لطفتون.
marasad | November 3, 2004 01:59 AM