search
linkdump
از دکتر رفيعی چه خبر؟
ايران تئاتر
نظرتان چيست؟
هادیتونز
جهان در سال 2006
بهنقل از اکونوميست | شرق
رد پای عکاس
شما عکسهای او را نديدهايد؟ | پرستو
هميشه از اين نگاه متفاوت مانا لذت بردهم
هادیتونز
آنجلينا جولی در قسمت دوم سينسيتی
هنوز بهطور رسمی اعلام نشده است | ShotsDaily
سفر به انتهای شب
"بيل موری يک پيشروی اصيل در ميان ديگران است." | شرق
گفتگو با حميد مجتهدی
مستند بینظير «ايران» را که حتما ديدهايد؟ | از طريق هفتان
سايت رسمی خاتمی
سرانجام راه افتاد | از طريق صنم
That I Would Be Good
لذتش را ببريد | پرستو
[archives]
friends
archives
go to archives' page...« پراکندههای آخر سالی | Main | در ستايش صداقت »
عکسهای جديد جنيفر لوپز
قرار بود شهريورماه 83 در کاپوچينو پروندهی کاريکاتور داشته باشيم. منتها نه از آن قرارهايی که در حد حرف باقی میماند. سه گفتوگو انجام داديم با سه کاريکاتوريست –به انتخاب حميدرضا نصيری، کاريکاتوريست کاپوچينو- که نوع کار هر کدام با ديگری متفاوت بود. با بزرگمهر حسينپور، حميد بهرامی و هادی حيدری حرف زديم. گفتوگوها به سبک کاپوچينو، گروهی انجام شد جز گفتوگويی که حميدرضا به تنهايی با بزرگمهر کرده است. قرار بود اين پرونده منتشر شود اما قرار نبود که پروندهی همزمانی در جايی ديگر گشوده شود و قرار ما را به هم بزند. مانده بوديم منتظر که کاپوچينو جان دوباره بگيرد و پروندهی کاريکاتوریاش هم منتشر شود اما نشد که بشود. تصميم ما برای گذاشتن گفتوگوها در وبلاگهايمان از همينجا شکل گرفت. حالا شما میتوانيد پروندهی برگبرگ شده را در غلاف تمامفلزی، پينکفلويديش و زننوشت بخوانيد و اگر دوست داشتيد دعا کنيد برای انتشار دوبارهی کاپوچينو.
[هيچموقع به بازی گرفته نشدم - گفتگو با هادی حيدری]
[انيميشن در کنار منجوقدوزی - گفتگو با حميد بهرامی]
مقدمه: مصاحبه با بزرگمهر حسينپور بهنظرم اصلا شبيه با بقيهی مصاحبهها و گفتگوهای کاپوچينو نشد، نه اينکه بگويم بهتر شد يا بدتر بلکه میگويم يک تفاوت عمده با بقيه مصاحبهها (و همچنين دو گفتگوی ديگر اين شماره) دارد.
به پيشنهاد بزرگمهر قرار مصاحبه رو ساعت 10 صبح چهارشنبه گذاشتم و از جمع کاپوچينويیها تنها عليرضا نيکنژاد (عکاس) حاضر شد تا زودتر از ساعت 12 ظهر از خواب بلند شود و برای مصاحبه بيايد و در نتيجه بهجای يک مصاحبهی گروهی، تبديل به يک گفتگوی دو نفره و بعضی لحظات سه نفره شد. از طرفی همپيشه بودن مصاحبهکننده و مصاحبهشونده باعث شد گفتگوی لذتبخشی که با بزرگمهر داشتم تخصصیتر از نمونههای پيشين کاپوچينويیاش باشد. اگرچه بعضی جاها هم سعی خودم را کردم تا از کاريکاتور خارج شويم اما میدانم خيلی موفق نبودم. کاريکاتور ما را در بر گرفته بود.
حميدرضا: از کجا شروع کردی؟
بزرگمهر: کاريکاتور رو از کلاس زبانمون شروع کردم. بهصورت غيرحرفهای که معلم زبانمون رو کشيدم، خيلی قيافهاش جذاب بود برای کاريکاتور. از همون لحظه با قيافه ايشون اون استعداد پنهان من ظهور کرد! چارهای نداشتم، آدم فقط با کاريکاتور میتونست عقدهاش رو خالی کنه و اولين باری هم که توبيخ شدم همون موقع بود؛ از کلاس پرت شدم بيرون!
حميدرضا: چند سالات بود؟
بزرگمهر: کلاس دوم راهنمايی بودم. بعدش بهصورت حرفهای هم در کيهان کاريکاتور اولين کارم چاپ شد. يه کار فرستاده بودم همينطوری بزنن جزو خوانندگان و اينا اما زده بودن جزو حرفهایها. بعد هم يه 4-5 تا کارم توی گلآقا چاپ شد. ديگه بهصورت حرفهای آقای مرتضی فرجيان زنگ زد و دعوتم کرد.
حميدرضا: پس از گلآقا بهطور حرفهای وارد مطبوعات شدی؟
بزرگمهر: قبلاش رشد هم بودم، رشد نوجوان. آقای احمد عربلو بودن اونجا و هر چند شماره چند تا از کارهام رو چاپ میکردن. اما وقتی من خودم رو حرفهای دونستم موقعی بود که توی کيهان کاريکاتور وارد شدم، کيهان کاريکاتور خيلی حرفهای بود.
حميدرضا: جو خاصی داشت.
بزرگمهر: ولی گلآقا همينطوری هم چاپ میکرد. کاريکاتوريستهايی بودن که ضعيف هم بود کارشون و چاپ میشد. اما وقتی اومدم و رسما و سفارشی شروع کردم به کار، گلآقا بود. اما خب کيهان کاريکاتوریها هم زود من رو پذيرفتن جزو خودشون با اينکه سنم کم بود مثلا میگفتند "اين شماره" چيه و از اون به بعد تقريبا هر شماره کارم چاپ شد. اونجا بيشتر خودم رو حرفهای دونستم تا زمانیکه حالا دو تا کارم توی گلآقا چاپ شده. اما اگه اينطوری حساب کنيم که بهصورت ثابت حقوق بگيرم و خيلی رسمیتر، از گلآقا شروع شد.
حميدرضا: فکر کنم پدرت هم خودشون توی کارهای هنری بودن...
بزرگمهر: آره، مجسمهسازی و نقاشی و...
حميدرضا: خانواده هنری و مجبور شدی وارد هنر بشی!
بزرگمهر: آره! بههرحال از بچگی بابام توی فضای نقاشی، خوشنويسی و مينياتور و... کار میکرد، چشمهام رو باز کردم ديدم چارهای ندارم جز کارهای هنری. يه زمانی که ول کردم میخواستم برم فوتباليست بشم! کاملا! يعنی ديگه اصلا هيچ علاقهای نداشتم به هنر. خيلی هم فوتبالام خوب بود... والا! میرفتم دريبل میزدم و لايی بنداز و...
حميدرضا: جايی حرفهای بازی نکردی؟
بزرگمهر: فوتبال؟
حميدرضا: آره.
بزرگمهر: از باشگاههای محله شروع کردم (خنده) توی مسابقات کشوری دانشجويان اونجا هر استانی يه تيم داشت من هم مثلا رفتم تيم تهران بازی کردم. يادمه اونجا داوری که توی مسابقات بود خودش مربی يکی از اين باشگاههای معتبر بود، اونجا پيشنهاد کار بهم داد که بيا توی فلان باشگاه بازی کن که من الکی بهش گفتم نه بابا! من خودم باشگاه دارم و...
حميدرضا: نرفتی.
بزرگمهر: که بعد خودش گفت ديديد گفتم، از دور اشاره کردم که ايشون حرفهايه، میدونستم! من هم ديگه هيچی نگفتم!
حميدرضا: خب، بعدش رفتی هنرستان ديگه.
بزرگمهر: اول رفتم هنرستان رشته گرافيک خوندم بعدش هم که دانشگاه رشته نقاشی و بعد هم ديگه بهصورت آزاد. دانشگاه رو هم آخرهاش رو ول کردم، مدرک تعطيل!
حميدرضا: بعدش هم وارد مطبوعات شدی...
بزرگمهر: سال 69 بود که ديگه وارد کار مطبوعاتی شدم.
حميدرضا: الان يعنی فقط از راه کاريکاتور داری زندگی میکنی؟
بزرگمهر: الان بله.
حميدرضا: چون يه زمانی يادمه انيميشن کار میکردی.
بزرگمهر: انيميشن توی حور يه زمانی کار میکردم که رهاش کردم، ولی الان درآمدم فقط کاريکاتوره منتها کاريکاتور فقط يک بخش قضيه است. خود کاريکاتور شاخههای مختلفی داره که میشه ازش پول درآورد. خود کاريکاتور، کميک استريپ سفارشی، سفارشهايی که میدن يا کاراکترسازی برای شرکتهای مختلف. اينها همه زيرمجموعهی کاريکاتوره و حتی خود انيميشن طنز هم که الان يه پروژهای رو شروع کردم، البته هنوز راه نيافتاد؛ کاريکاتور چهرههای مشهور رو دارم انيميشن میکنم. يه سری کارهای کوتاه کوتاه.
حميدرضا: خب، يه ايرادی که به کارهای اخيرت هست اينه که سردستی میکشی؛ زياد فکر نمیکنی، وقت نمیگذاری. البته تا يه حدودی هم حق میدم که آدم بخواد هر هفته کار بده، سخته کلی وقت بگذاره. اما از طرفی چون میدونم چه قلم قویای داری خودم ناراحت میشم که چرا اينطور سريع و سردستی کار میکنی؟ فکر میکنم برای مخاطب عام بد جا میافته کارت...
بزرگمهر: ببين، درسته دقيقا. اين سردستی کشيدن نتيجه يک بیانگيزگيه که نه فقط تو من که توی کاريکاتوريستهای ايران پيش اومده و من شايد جزو يکی از کسانی باشم که هنوز پرانرژی دارم کار میکنم. اگه اينطوری بخوای مقايسه کنی من هنوز يکی از پرانرژیترين کاريکاتوريستهای ايرانام. خب چرا؟ چون که وقتی تو وارد میشی در عرصه کاريکاتور که کار بکنی میبينی که خب موضوعاتت چيه. تو درمورد آدمهای خيلی زيادی نمیتونی اصلا کاريکاتور بکشی. درمورد روابط دختر و پسر نمیتونی کاريکاتور بکشی. چهره خيلی از آدمها رو نمیتونی بکشی. وارد دين و مذهب نمیتونی بشی. وارد سياست تا يه جای خاصی، جلوش میتونی بری، توش نمیتونی بری. وارد سياست نمیتونی بشی. نمیدونم... خيلی از مسائل رو که توی دنيا مطرح میشه رو نمیتونی مطرح کنی و فقط چه مسائلی میمونه؛ مثلا يه سری موارد درباره مد و عمل کردن دماغ و دختر و پسر...
حميدرضا: به جايی هم برنخوره.
بزرگمهر: آره، اگه بخوای مثلا اقتصادی بکشی میشه گلآقايی و مردم حالشون بههم میخوره از غذاها و گرونی و تورم و... درسته؟ پس تنها مسائلی که برات میمونه چيه، يه سری مسائل خيلی سطحی اجتماعی، مشکلات، حتی مشکلات عميق اجتماعی رو نمیتونی مطرح کنی. میگن سياهنمايی میکنی! من بارها اومدم کشيدم کارم حذف شده چون سياهنماييه. من حتی کاريکاتور الهیقمشهای رو نتونستم بکشم، میگن آدم مقدسيه! يه آدميه حالا آدم محترميه. تو حتی دور و بر آدمهای محترم هم نمیتونی بری. وقتی تو بخوای اينطور کار کنی و هر هفته هم بخوای کار بدی... نگاه کن تا الان 120 تا کار کشيدم نزديک 30تاش رد شده. يعنی عملا من 150 تا کار کشيدم، 150 تا کاريکاتور روی هارد کامپيوترم دارم. خب تو خودت فکر کن مثلا هر هفته بايد سوژه بدی، هر هفته بايد بامزه باشه، هر هفته خوب باشه و هر هفته تکراری نشه؛ چی کار بايد بکنی؟ میدونی وقتی اينطور ريزبين میشی خب طبيعتا... کی الان داره کار میکنه، تنها کسی که داره هر هفته کميکاستريپ میکشه خود منام.
بقيه بچهها نمیتونن، نمیذارن. نه از لحاظ تکنيکی نتونن، خودشون شايد دلشون نخواد بکشن، توی اين فضا نمیشه کار کرد واقعا و واقعا يه نفر مثل من که فقط بکشه خيلی هنر کرده. خودت میدونی، بودی تو فضا، میدونی چقدر توی همين مطبوعات... اصلا چند تا از همين مطبوعات هست که اصلا کار تو رو چاپ میکنه؟ با اين فضای محدودی که کاريکاتور داره، جامعه رو کاری ندارم، اين خط قرمزی که دور کاريکاتور کشيدن واقعا سخته که تو بخوای هر هفته بکشی، وقت بگذاری، روی چی وقت بگذاری؟ روی سوژهای وقت بگذاری که خودت قلبا راضی نيستی، میگی من بارها به اين اشاره کردم ولی... مثلا خودم ديگه سبک بهوجود آوردم، ديگه مینويسم خطش میزنم! میگم لااقل عقدهم رو خالی کنم! زنگ میزنم به آقای خليلی میگم آقاجان نمیخواين خطش بزنين، اونجايی که نمیخواين خط بزنين. چارهای نيست. تو نگاه نکن که مثلا فلان کاريکاتوريست خارجی 50 ساله داره کاريکاتور میکشه، اون هر چی دلش بخواد میکشه. تو اين دوران ما برای اولين بار تازه میتونيم رييس مجلسمون رو بکشيم. مهمترين شخصيتهای ما رييس مجلس و رييس قوه قضاييه و رييس جمهوراند که هيچوقت نتونستيم اينها رو بکشيم. خيلیهاشون رو هم میکشی، بارها اومدن گلآقا اعتراض کردن که مثلا ريش ما رو اينجوری میکشی. چرا مثلا اونجای ما رو اينطوری کشيدی؟! خود گلآقا که مثلا اين سياستمدارها همه از دوستانش بودن نتونست، آخر سر خسته شد اينقدر ازش شکايت کردن.
من يه کاريکاتوريست تنهام که قوانين مطبوعات رو خودت میدونی، يقه خودت رو میگيرن. بارها خطر از بيخ گوشام گذشته. به يه چيزهای احمقانهای گير دادن که بشنوی خندهات میگيره که اينقدر تو محدوديت داری. وقتی وارد بشی بخوای حرفهای کار کنی، سوژه فکر کنی که بخوای بکر باشه، میبينی که اصلا گزينه نداری. وقتی 200 تا کار بکنی، ديگه چيزی نمیمونه. هرچقدر هم که مثلا کارت درست باشه میبينی که اصلا دست و بالات بسته است و کم میآری.
حميدرضا: خب، يه جورهايی هم برمیگرده به اينکه ما کاريکاتوريستها هيچوقت از خودمون حمايت نکرديم. ديگه همه توی اين مملکت برای خودشون صنف و انجمن دارن اما ما هنوز يه انجمن ساده نداريم. فکر میکنی چرا اينجوريه؟
بزرگمهر: دقيقا، من همين مقالهای که الان دارم میدم به شرق همينه، که هزاران سوال هر کی من رو میبينه ازم میکنه شما چرا اينطوری هستين، چرا صنف ندارين، چرا مجله درست و حسابی درباره کاريکاتور نيست، چرا مثلا کاريکاتوريستها نيستند، اصلا حضور ندارن، فلانی کجاست، بيساری کجاست. اينها دقيقا اول برمیگرده به خودمون و دوم برمیگرده به درک اشتباه کاريکاتور توی ايران. يعنی اين درکی که توی ايران از کاريکاتور میشه درک بسيار احمقانهايه. حتی در بالاترين رتبههای آدمهايی که حضور دارن در اطراف ما، مقامات... يادت هست که زمانی يکی از مقامات رفت بالا صحبت کرد و گفت کاريکاتور يعنی مسخره کردن؟ از اونها گرفته تا همين آدمهای دور و بر خودمون که مثلا میگن که توی مراسم گلآقا يکی رفته بود بالا گفته که آره، من رفتم مجلس گلآقا، انتظار داشتم که طبق معمول اين مراسم که طنزپردازها هستن جُکی تعريف بشه، لطيفهای گفته بشه، همه قاهقاه بخندن! خب مثلا اينطوری برداشت کرده که هرکس طنزپردازه مثلا جُک تعريف میکنه!
حميدرضا: الان ديگه مجلهای هم نيست که ثابت کاريکاتور چاپ کنه...
بزرگمهر: توانا بود که تعطيلاش کردن و الان کسی نيست که حمايت کنه، خود بچههای کاريکاتوريست بارها رفتن، همين مسعود شجاعی رفت ايران کارتون رو دربياره اينقدر سنگ انداختن جلوش که نتونست. تنها جايی که واقعا داره ثابت کار میکنه همين چلچراغه که هفتهای يه کميکاستريپ چاپ میکنه. ديگه جايی نيست برای کاريکاتور.
حميدرضا: يه دورهای هم البته جامجم هر روز کميکاستريپ چاپ میکرد که دست دوستمحمدی بود.
بزرگمهر: آره، دوستمحمدی هم کار کرد، من هم رفتم اونجا کار کردم يکی دو بار، ولی اينقدر اونا جنگولک بازی درآوردن، پول ندادن و فلان چيز رو چاپ نمیکردن، دست میبردن و... خيلی از بچهها هم حاضر نيستن باهاشون کار کنن.
حميدرضا: باز برمیگرده به همون قضيه که خودمون از خودمون حمايت نمیکنيم.
بزرگمهر: دقيقا. میگن توی گلآقا طنزپردازها هميشه نظرشون رو تحميل میکردن به کاريکاتوريستها، کاريکاتوريستها اجازه نداشتن جای ديگه کار کنن، هزارتا محدوديت داشتن. هرکی اين رو میگه میگم تقصير خود کاريکاتوريستهاست. خودشون بودن که به خودشون ظلم کردن. من خودم شخصا توی گلآقا کار کردم، با هر نشريهای هم که دلم خواست کار کردم هيچکس هم نتونست بهم چيزی بگه. اگر هم اعتراض میکردن میگفتم نمیخواين میرم و رفتم و اومدم. میگن از ماست که بر ماست، هر اتفاقی میافته تقصير خودمونه. اصلیترين دليلاش خودمونايم. يه موضوعی هم که درمورد کاريکاتوريستهای ايرانی افتاده اينه که اون هماهنگی که با هم بايد داشته باشن، دوستیها و رفاقتها هيچوقت نبوده بينشون. هزاران دليل هم داره و تو هيچ دورهای هم نشده که مثلا کاريکاتوريستهايی که اومدن دور هم جمع بشن، مثلا حکايتهای دوسالانه رو تو ببين. هر دفعه يه مسخرهبازيه.
خيلی جالبه، يه سری از آدمها هستن که اصلا کاريکاتور کار نمیکنن بعد وقتی موقع پست و مقام و رياست میشه همون آدمهايی که يه عمره دارن انيميشن کار میکنن، اصلا انيماتور حرفهای هستند میآن میشن رييس کاريکاتوريستها. خب بگو تو کی کاريکاتور کار میکنی؟ وقتی میتونی دو تا کله بامزه بکشی اين کاريکاتور نيست. بعد خودشون يه سری گروه گروه میکنن، اين گروه ماست، اين گروه اينه، اين فلان گروهه، اون هم چیچی گروهه و بعد وقتی هم که موقع چيزی میشه، مثلا انتخاباتی میشه و تصميمگيری میشه زنگ میزنن به همين گروهها، دوستمه، رفيقمه اگه نگم ناراحت میشه و چون که ما از فلانی خوشمون نمیآد و عضو هيچ گروهی هم نيست، مثلا از نصيری خوشمون نمیآد که جزو فلان گروه نيست، نباشه هم زياد مهم نيست. نتيجتا اين میشه که نامههايی که میآد در خونه برای دعوت کردن توی مسابقات يا خيلی کارها، يه سری آدمهای خاصیان که دعوت میشن و نهايتا مثلا خيلی از کاريکاتوريستهايی که بهصورت انفرادی دارن زحمت میکشن و جزو هيچ گروهی هم نيستن، جزو برندهها هم نيستن.
حميدرضا: فکر کنم قرا بود يه جايی مثل خانه کاريکاتور اين مشکلات رو حل کنه.
بزرگمهر: والا من فکر میکنم اين مشکل کاريکاتور ايران حل نمیشه مگه اينکه يه نسلی بميرن (خنده) دوباره يه سری جديد بيان!
حميدرضا: همهشون رو تو يه اتوبوس سوار کنيم...
بزرگمهر: آره، بزنيم اتوبوس رو بفرستيم... که خود من هم البته قاطیشون بايد باشم! (خنده)
حميدرضا: خب فکر میکنم بحث کاريکاتور بس باشه، الان کجاها کار میکنی؟
بزرگمهر: الان توی چلچراغام، هرازگاهی توی روزنامهها پخش و پلا کار میدم، توی بچهها...گلآقا کار میدادم که ديگه کار نمیدم. جايی نيستش ديگه.
حميدرضا: دُلمه رو تعطيل کردی ديگه؟
بزرگمهر: آره، دلمه رو تعطيل کردم.
حميدرضا: بهغير از کاريکاتور چی کارها میکنی؟ کاريکاتور که ديگه فکر کنم يه شغله يا تفريح هم هست هنوز؟
بزرگمهر: کاريکاتور در واقع... آره، يه شغله. اگه بخوام بهعنوان يه عشق بهش نگاه کنم شايد يه چند سال ديگه کاريکاتور رو ول کنم! شايد حوصله نداشته باشم ديگه! ترجيح میدم که نقاشی کار کنم تا کاريکاتور اوقات خلوتم رو. نقاشی يه حس و حال ديگهای داره، نه که هيچوقت هم نمیخوام برم مطرحش کنم توی جمع، خيلی درونیتر و فارغ از اينکه حالا تکنيکی باشه، ديگران خوششون بياد، خودشو نشون بده... اصلا کاری ندارم، يه سری رنگهايی که باهاش بازی میکنم و نيازی به تشويق و اينها هم ندارم. فارغ از منيت و اين حرفها و اين چيزهاست.
حميدرضا: ديگه چی؟
بزرگمهر: درباره چی؟
حميدرضا: تفريحات؟ سينما؟ موسيقی؟ فيلم؟
بزرگمهر: تفريحات من بيشتر مسافرته.
حميدرضا: زياد میری سفر؟
بزرگمهر: آره، مسافرت توی يه سری فضاهای خلوت، تنهايی... نمیدونم، بری توی يه دهاتی توی شمال يه خونه بگيری، توی طبيعت قدم بزنی، يه روستايی توی يزد بری و چند ساعت بشينی و يه جوی آبی ببينی و... بيشتر تفريحاتم در اين حده. نه علاقه به اينترنت دارم که بهقول معروف اينترنتبازی کنم نه چت... تا حالا تو عمرم چت نکردم! چرا با زرتشت (سلطانی) گهگاهی چت میکنم.
حميدرضا: راستی زرتشت زنده است هنوز؟ خبری ازش نيست.
بزرگمهر: آره. زرتشت و يه سری از دوستان قديمیام مثلا ممکنه ايميل بزنم اما شايد اگه کاری نداشته باشم 2-3 ماه يه بار هم سراغ اينترنت نمیرم! سينما هم علاقهای ندارم مگر اينکه سينمای خاصی که اون هم نه سينمای ايران. سينمای هاليوود که يا از لحاظ تکنيکی خيلی حال کنم نگاه میکنم يا از لحاظ مفهومی. از لحاظ موسيقی هم موسيقیهای خيلی آروم رو دوست دارم و بيشتر فولکلور رو دوست دارم، موسيقی هندی خيلی دوست دارم.
حميدرضا: جدی میگی؟
بزرگمهر: موسيقی هندی نه از اين زيمبل زيمبلها! اونها نه! اين موسيقی که با فلوت و يه سری سازهای خاص خودشون مینوازن. موسيقی سنتی ايرانی هم در حد تنبور و يه سری تکنوازیهای مقامی رو دوست دارم. برخلاف اون چيزی که تصور میشه ازم که خيلی بچه شيطونی و شر و شوری باشم، خيلی زندگی آرومی دارم. ولی خب خيلی حواسم هست، خيلی تيزبينانه اتفاقهايی که توی جامعه میافته همهچی رو در نظر دارم...
حميدرضا: بيرون میايستی.
بزرگمهر: دقيقا، از بيرون مشاهده میکنم ولی درگيرش نمیشم چون اصلا برام جذاب نيست. برای گير دادن جذابه ولی برای زندگی کردن جذاب نيست. خيلی از دور نگاه می کنم بهقول تو و قشنگترين لحظههام لحظههاييه که با سيما ـ خانمم، البته خانمم اسمش رو نمیشه گذاشت، میشه گفت دوستمه، خيلی با هم دوستيم. روابط زن و شوهری خوشم نمیآد ـ بريم يه ماسفرتی دو تايی، بريم يه جايی پيدا کنيم برای خودمون غذا ببريم، سفرهای پهن کنيم. از اين کارها زياد میکنيم.
حميدرضا: خب آخرين فيلمی که خوشات اومد چی بود؟
بزرگمهر: من خيلی سختگيرم توی فيلم، آخرين فيلمی که بهمعنای واقعی حال کردم که به لحاظ جلوههای ويژه خيلی خوشم اومد «ارباب حلقهها» بود، قسمت آخرش. خيلی برام جالب بود و بعد... خيلی از فيلمها رو حوصلهاش رو ندارم، نمیدونم چرا اينقدر معروف میشن چون اصلا تعريفم يه چيز ديگهست که اصلا بحثش ممکنه خيلی پيچيده بشه و فلسفه بياد وسط و عرفان و اينها (خنده)... ولی مثلا بعضی وقتها يه سری فيلمهای هندی رو خيلی بيشتر ترجيح میدم به معروفترين فيلمهای هاليوود که تو میشينی فقط تکنيک به خوردت میده و نهايتا میبينی روحت رو جريحهدار کرده ولی وقتی يه فيلم هندی رو میبينی که نهايتا به وصل میرسن و بهخوبی و خوشی تموم میشه، نفس راحت میکشی! اين خيلی بهتر از فيلمهاييه که مغزت رو میخورن! بههمين خاطر اون يه بحث جداست که يه وقت فرصت شد دو تايی میشينيم تنهايی درموردش بحث میکنيم.
حميدرضا: هنرهای ديگه چی؟ خودت چی کارها میکنی بهجز نقاشی؟
بزرگمهر: از سه تار و دنبک و ضرب و مينياتور و خوشنويسی و مجسمهسازی و... تقريبا همهشون رو يه مدت کار کردم ولی نهايتا ديدم که بالاخره آدم بايد شاخههای اضافه رو بزنه تا به يه چيز برسه، اين شاخهها رو زدم حالا مونده کاريکاتور. احتمالا چند وقت ديگه خود کاريکاتور رو هم بزنم! (خنده)
عليرضا: بعد سراغ چی میرين؟
بزرگمهر: ديگه برم دشت و بيابون و بزنم به کوه! (خنده)
حميدرضا: بری توی يه غار زندگی کنی!
بزرگمهر: من خودم ترجيح میدم آروم آروم خود کاريکاتور رو ارتقاء بدم. واقعا بعضی وقتها حال آدم بههم میخوره درگير مشکلات میشه، چون تو کاريکاتور بايد مشکلات و معضلات رو بگی، کجا نقص داره. بعد مثلا میبينی به من چه اصلا. من گفتم ديگه. ديگه از رسالت و اينها و حالش آدم بههم میخوره. ببينی دلت چی میخواد، دلت چی میگه. يه چيزی که آرام بشی، آرامش بهت بده. دو دقيقه کنار چشمه میشينی، يه آب میزنی به صورتت اينقدر آرامش بهت میده که حالا 500 تا کاريکاتور بکشی حالت هم بد میشه، برای چی مثلا؟ اگه واقعا بتونم برای درآمدم يه چيز ديگه پيدا کنم ول میکنم میرم. شايد ممکنه برای خودم سالی يه دونه کاريکاتور بکشم که واقعا حال کنم. اما اينجور کاريکاتورها، اين ديدن معضلات و مشکلات و اين حرفها جز ناآرامی چيزی برات به ارمغان نمیآره، مگه اينکه يه خورده تو رو تيزهوشتر يا نگاهات رو دقيقتر کنه چيز ديگهای نمیده. مثلا ممکنه تو ببينی عيب صورتت چيه ولی اين عيب ديدن نهايتا توی روند زندگی ممکنه که چندان هم جالب نباشه.
حميدرضا: اذيت هم بکنه.
بزرگمهر: آره، مثلا اينجا 10 تا مشکل میبينی، اونجا 10 تا فلانچيز رو ببينی، بهمرور زمان ممکنه... ممکنه خيلیها حالیشون نشه، ممکنه خيلیها اينو يه حالت روشنفکری ببينن، اخم کنن و... ولی من اينطوری نمیبينم. ممکنه کارم ديده بشه، مشهور بشه، خيلی طرفدار پيدا کنه اما نهايتا ببينم چی برای خودم داره؟
اما واقعا احمقانه است آدم تا آخر عمرش بشه يه کاريکاتوريستی که فقط معضلات رو بگه، مشکلات رو بگه، ديگران رو بخندونه. به من چه ديگران رو بخندونم!؟ مگه من اومدم ديگران رو بخندونم. بهنظر من اين خيلی کار احمقانهايه. برای يک مقطع زندگی کاملا خوبه، يه تجربه است ولی بايد اينو بگذرونی و بری و اگه کنجکاوتر باشی، اگه دنبال چيزهای بزرگتر باشی قطعا چيزهای بهتری هم پيدا میکنی.
حميدرضا: يه دورهای هم يادمه اصلا از مطبوعات کشيدی بيرون، حدود 4-۵سال پيش بود اگه اشتباه نکنم، يه مدت نيست شدی! قضيه چی بود؟ توی دشت و دمن بودی؟
بزرگمهر: آره، يه دو سه سالی من ول کردم کاريکاتور رو، چون که اصلا هر لحظه دنبال اين هستم که ول کنم!
حميدرضا: دنبال بهونه میگردی!
بزرگمهر: آره، يه فضای خوبی پيدا کنم، سريع میرم. دقيقا اوايل دوم خرداد بود، زمانی بود که اصلا در اوج کاريکاتور دو خردادی بود، روزنامه جامعه و صبح امروز و... يادته بچهها چهقدر فعال بودن؟ دقيقا زمانی که میشد فعال بود من داشتم انيميشن کار میکردم. با يه سری از دوستهام برای دل خودمون جمع شده بوديم يه جا و دو سه سال مشغول بوديم که وقتی اونجا تموم شد رفتم توانا و از اونجا دوباره، يعنی توانا دوره جديد فعاليت مطبوعاتی من بود. با انرژی خوبی شروع کردم که تا الان هم ادامه داره.
حميدرضا: مانا (نيستانی) يه کار خوبی شروع کرده و کتابهای کميک استريپ «کا» رو داره ادامه میده، تو دنبال چنين کاری نبودی؟
بزرگمهر: والا چرا، اتفاقا دارم يه سری کارها میکنم، کار شخصی که اصلا يه دليلی که می خوام خودمو کنار بکشم از مطبوعات بهخاطر چاپ يه سری کتابه، که الان 12 تا کتاب زير چاپ دارم. يه سریش که از قبل آماده شده بود مثل جلد دوم ساندويچ يا يه سری قصههای جزيره از قبل داشتم، يه سری قصههای پرنده داشتم، يه سری هم مجموعه کارهايی که تا الان توی مطبوعات کار کردم خيلی میشه، خودش دو جلد سه جلد کتاب میشه. کارهای سياسی که توی روزنامهها داشتم، کارهايی که توی گلآقا داشتم، يه سری کتابهای کميک استريپ هستش که براساس يه سری از قصهها می خوام کار کنم. قصههای مردمی، قصههايی مثلا از مولانا، از مثنوی، قصههای هندی.
حميدرضا: عامهپسند نيست؟
بزرگمهر: نه، نه، عامهپسند نيست. خيلی مفهومی و مثلا يه کميک استريپ هست در مورد زندگی يه سوآمی هندی که خيلی بامزه است تو مايههای ببرافکن! يه دونه هم هستش که قصههای سادهست، قصههايی که خودم مثلا داستان کوتاهی نوشتم براشون با تصويرهای مفهومی. يه چند تا از اين کارها دارم میکنم و يه دونه هم دارم تو سبک تنتن کار می کنم. تو اون فرم و فضا با اون جلد و اينها. انشاءالله فکر کنم سال ديگه کتابهای زيادی ازم دربياد.
حميدرضا: يعنی اين کتابی که گفتی تو مايههای تنتنه رو میخوای ادامه بدی و دنبالهدار منتشر کنی؟
بزرگمهر: آره، مثلا همين کتاب دلمه رو هم همين تصميم رو دارم، توی همين قطع بزرگ دربيارم و با همون جلد و اينها. اين هم جزو داستانهايی بشه که حالا بزرگ میشه، عاشق میشه، میره دختربازی، دانشجو میشه، خواستگاری میره...
حميدرضا: يادمه امير (داودی) میگفت وقتی دلمه رو شروع کردی براش برنامه داشتی که بزرگ بشه تا بميره.
بزرگمهر: مثلا همين «دلمه کسی که میخواهد دلمه نماند» فلسفه دارم براش. میخواد از اين قالب خودش رها بشه و میفهمه دلمه نبودن فقط به اسم نيست و بايد کارهای ديگه هم بکنه، البته بامزه نه خيلی خشک. يه تصميمهايی دارم. يه دفعه ديدی حوصله نداشتم هيچکدوم رو انجام بدم!
حميدرضا: انيميشن رو هم ديگه ول کردی؟
بزرگمهر: نه، گفتم يه سری کارهای کوتاه شروع کردم.
حميدرضا: شخصی يا تجاری؟
بزرگمهر: شخصیِ تجاريه! ايده و همه چيزش شخصيه اما با صداوسيما يه صحبتهايی کردم که بدمش به اونا.
عليرضا: توی صحبتهاتون اون تعصب خاص رو نمیبينيم نسبن به کاريکاتور. خسته شدين. کاريکاتوريست هستين يا نيستين؟
بزرگمهر: کاريکاتوريست هستم اما دليل نمیشه تعصب داشته باشم.
عليرضا: خب اين کلافهگی بهخاطر شرايط اجتماعی و محدوديتهاست؟
بزرگمهر: اوايل صحبتم گفتم برای حميدرضا که تو توی اين جامعه وقتی که کار میکنی میبينی که المانهات که میتونی بهش بپردازی المانهايیست که خيلی زود تموم میشه. گفتم اينقدر تو جمع میشی، جمع میشی که میرسی به يه سری مسائل روی اجتماعی...
عليرضا: يعنی اگه تو يه فضايی باشه که بتونين به هر چيزی که می خواين بپردازين ادامه میدين؟
بزرگمهر: قطعا، تو يه فضايی باشه که هر چيزی که دلم بخواد میتونم بکشم قطعا بهش میپردازم ولی با اين حال کاريکاتور بهعنوان يک هدف در زندگی من مطرح نيست که من اينو به يه جايی برسونم که 10 سال ديگه يه مجله داشته باشم که هيچ خط قرمزی وجود نداشته باشه و من بشينم فقط مسائل و مشکلات و حالا چه مفهومی، چه معنوی، چه مادی، چه اجتماعی، بشينم بپردازم بهش. حتی اگه اين ايدهآل هم بهوجود بياد ترجيح میدم برم نقاشی کار کنم.
عليرضا: خب اون هدف چيه که آرامتون میکنه؟
بزرگمهر: رسيدن به يه آرامشی که فکر میکنم از طريق نقاشی بهدست میآرم، چونکه ناخودآگاه توی کاريکاتور که تو کارت رو عرضه میکنی ـ حالا شايد ضعف من باشه ـ وارد يه رقابتی میشی که تو بايد بهتر باشی، بايد خوب باشی، بايد در استانداردهای بالا کار بدی و تا اونجا که امکان داره ضعف کارهات رو از بين ببری. اين نهايتا میشه که خودتو نشون بدی. ناخودآگاه يه خودنمايی پشتش هست که اين به من نمیچسبه ولی وقتی که تو نقاشی کار میکنی دليلی هم نداره تو اينو نمايشگاه بگذاری ممکنه دلت نخواد، ممکنه تا آخر عمرت هم نخوای کسی ببينه. به ديوار خونهات میزنی و حال هم بکنی باهاش. میری يه جا طراحی میکنی، نقاشی میکنی، اون حسی که به من میده آرامشبخشتر از اون حس اکشنيه که توی کاريکاتور کشيدن به روز و اينهاست...
عليرضا: من هيچوقت ايميل کاريکاتور از جايی نمیگيرم. ولی کاريکاتورهای شما خيلی دست به دست میشه مثلا اون کاريکاتوری درباره پيکان و بنز کشيده بودين من 10 بار بيشتر ميلاش رو گرفتم. ولی درمورد کاريکاتوريستهای ديگه اينو نمیبينيم که کاريکاتوری اسکن بشه، از سايتی برداشته بشه و دست به دست بگرده. جنس مخاطبهاتون خيلی براتون مهمه؟
بزرگمهر: قطعا، من تجربيات مختلفی داشتم توی مجلات که هر کدومش يه مخاطبی داشته، مثلا بچهها...گلآقا بچهاند و من اونجا دلمه رو انتخاب کردم. دلمه اگه توی چلچراغ چاپ میشد هيچوقت طرفدار پيدا نمیکرد يا ساندويچ اگه توی بچهها...گلآقا چاپ میشد جواب نمیداد. قطعا آدم بايد جنس مخاطبش توی جايی که کار میکنه رو بشناسه ولی من تعريف نکردم که حالا تا آخر عمرم يا تو اين محدوده زمانی فقط برای جوانها کار کنم، فقط برای نوجوانها کار میکنم. اما اگه کار میکنم برای يه مجموعه خاص، سعی میکنم خودمو خيلی به اونها نزديک کنم. مثلا برای بچههای نسل سومی، بچههای جوان و مدگرا و دنبال اين مسائل، اگه دقت کرده باشی من توی حرف هام گفتم من هيچکدوم از اين کارهايی که بچهها میکنن، انجام نمیدم اما دقيقا مسائلشون رو میدونم و دقيقا به اون اشاره میکنم و وقتی بچهها منو میبينن همه احساس می کنن که من خودم آخر اين کارهم و گهگاهی اتفاقی باهام چت میکنن و فکر میکنن من چه آدم ـ ببخشيد ـ دختربازی هستم!
عليرضا: حميد، اين تيکه رو اصلاح کن! چون قبلش گفتيد اصلا چت نمیکنين!
بزرگمهر: نه، اتفاقی گفتم. وقتی وصل میشی میخوای با دوست صميمیت چت کنی، ممکنه دو تا بپرن بالا بگن آقای حسينپور مثلا فلان! جالبه بيشتر وقتها خانمم از طرف من چت میکنه! سيما میره از طرف من با دخترها چت میکنه که خودش مسائل بامزهای بهوجود میآره!
عليرضا: بازتابهای کارهاتون براتون جالبه؟ مثلا وقتی کاری توی مجله چاپ میشه دنبال میکنين اينها رو؟ يا کاری ندارين چه اتفاقی براش پيش میآد؟
بزرگمهر: والا بازتابهاش قطعا برام جذابه چون میدونم که ناخودآگاه چه کاريکاتوری خيلی اثر میذاره چه کاريکاتوری اثر نمیذاره. خيلی وقتها شده تو يه چيزی بکشی مسخرهات هم بکنن که اين چرت و پرتها چيه کشيدی، ولی ممکنه خيلی به درون خودت نزديکتر باشه. توی اينجور کاريکاتورها من درون خودم رو زياد در نظر نمیگيرم چون که برای مخاطب کار میکنم خيلی بهش احترام میگذارم که چه چيزی رو دوست داره. اين رو خيلی پيگيرش هستم ببينم چه نکاتی که اشاره میکنم تاثير بيشتری میگذاره و توی هم دلمه و هم ساندويچ بازتابش خوب بود برام. يکی دو بار توی دلمه يه چيزهايی رو اشاره کردم که بازتاب خوبی نداشت اما رفتم سمت چيزی که بتونم حرف خودم رو هم بگم و مخاطب هم بپذيره و واقعا هم زمانی که من ايميل میزنم پای ساندويچ، باورتون میشه باکس ميل من پر میشه و ديگه نمیگيره. طبيعيه که اصلا فرصت نمیشه همهش رو بخونم. اوايلش که گرم بودم يه 2-3 تا رو جواب دادم ولی آدم شرمنده همه اينها میشه که... خب طبيعيه خودشون هم انتظار ندارن که حالا مثلا نوشته "خيلی خوب بود" من بگم خواهش میکنم، خيلی ممنون!
عليرضا: شده تا حالا يه کار بکشين که فکر کنين يه کار معموليه و کار ويژهای نيست اما وقتی چاپ شد استقبال ويژهای ازش بشه که غافلگيرتون کنه؟
بزرگمهر: دقيقا، بعضی وقتها کاريکاتوری که میکشم با نااميدی میبرم، میگم حتی رد هم میشه بهخاطر بیمزهگی اما میبينم اينقدر بازتابش خوبه... خيلی وقتها برعکس هم میشه. مثلا 2-3 تا از کارهام رو چند تا از اين شبکههای در پيت ماهوارهای برمیدارن صدا میگذارن روش و گهگاهی نشون میدن، میگم خدايا نشون ندن اينا رو، اين کار آبروريزيه! ولی حالا يه کاری که روی زاويهی ديدش کار میکنم، روی مفهومش و اينا کار میکنم میبينم زياد بازتاب خاصی نداره. خيلی جالبه اين مخاطبهای من واقعا از مفهوم گريزانند گاهی وقتها، وقتی مفهومی رو بهش اشاره میکنم اصلا حوصله ندارن. مثلا وقتی میخوان يه تيپی بزنن و برن بيرون نمیشه، وقتی به اين میپردازی خوشحال میشن، خيلی خوب بود، آفرين. ولی حالا مفهوم يه ذره عميقتر، يه خورده درونیتر باشه میگن اين چی بود، حوصلهش رو نداريم.
حميدرضا: خيلی سطحیتر دوست دارند، راستی خيلی ناراحت نمیشی که کارهات رو بیاجازه توی سايتهای درپيت میذارن و بیاجازه نشون میدن و...
بزرگمهر: خوشبختانه چون زياد توی اينترنت نمیرم، نمیفهمم! ولی جالبه بازتاب کار من توی اينترنت خيلی بيشتر از تيراژ مطبوعاته. يعنی يکی يهو برای 100 نفر میفرسته و بعدی هم همينطور... يه دفعه میبينی تيراژ کار من توی اينترنت خيلی بيشتر از تيراژ مطبوعات میشه. خوب اين بههرحال يه کيفيت خوبه، بد نيست برای کار من. کسی هم که میدونه کار من توی فلان سايت در پيت و مزخرفه، قطعا میفهمه من که نيستم میگذارم، خودشون گرفتن و میگذارن. ولی يه چيزی که بده بعضی وقتها اينکه امضام رو پاک میکنن. ايرانیبازیهايی که کپیرايت رو رعايت نمیکنن.
حميدرضا: تا حالا با مطبوعات خارجی کار نکردی؟ اصلا هيچموقع به فکرش هم نبودی؟
بزرگمهر: نه. يکی اينکه زبانم خيلی خوب نيست يکی هم اينکه خيلی آدم کمانگيزهایم توی کاريکاتور. مثلا من سالهاست توی نمايشگاههای خارجی شرکت نکردم، همين دوسالانههای خودمون رو هم شرکت نمیکنم يا اصلا تمايل ندارم. نه اينکه خيلی روش سرمايهگذاری نمیکنم، حالا بعضیها هستند نماز میخونند که کارشون مقام بياره، اما من نه، واقعا انگيزهای پيدا نکردم که بشينم ده تا، بيست تا کار بکشم بفرستم نمايشگاههای خارجی. يه دونهش هم انگيزه ندارم شرکت کنم، حالا ممکنه در آينده پيدا بشه!
حميدرضا: جدا از اينها هيچوقت هم به مهاجرت فکر نکردی؟
بزرگمهر: نه. ببين الان کسانی که میرن يه هدفهای واضحی دارند توی ذهنشون که برای رسيدن به اونها میرن. اما اون هدفی که من دارم فعلا توی ايران بهش رسيدم.
حميدرضا: چيز بيشتری نمیخوای؟
بزرگمهر: ممکنه که در آينده بخوام، اما نه که هدفم تکنيکال نيست، آموزش نيست، سواد نيست، مدارک پيچيده نيست، کار کردن توی ديزنی نيست، رفتن به مدرسهی اسپيلبرگ نيست، ديدار با فلان هنرمند بزرگ نيست، نه که اين چيزها تو ذهنم نيست يا اينکه برم يه جايی که بتونم با شلوارک برم توی خيابون، اين چيزها نه اينکه توی ذهنم مرور نمیشه بهعنوان يه هدف، هنوز انگيزهش هم بهوجود نيامده.
حميدرضا: ولی از طرفی يه آدمی هم مثل زرتشت رو داريم که اونور خيلی آدم موفقيه.
بزرگمهر: زرتشت يه هدف خيلی محکم داشت و اونجا قبلا زندگی کرده بود، دوستان زيادی داشت، در ارتباط بود باهاشون و آدمی بودش که میتونست توی کارتن بخوابه، صبح بره سر کار دوباره شب بياد توی کارتن بخوابه. اين حد عاشق کارش بود و سختگير نبود نسبت به مسائل زندگی. توی همين تهران که با هم کار میکرديم گهگاهی اگه من براش غذا نمیبردم، میمُرد! يعنی اينطوری بود، ديوونهی کار کردن بود. اينقدر يه مدت با هم تخممرغ خورده بوديم ديگه داشت میمرد از بس جوش زده بود! بوی تخممرغ خونه رو برداشته بود! اگه آدم اينطوری باشه میتونه بره موفق باشه، اما بخواد يه ذره سوسولبازی دربياره يا بره زندگی مرفهای داشته باشه... زرتشت تا مدتها حقوق نمیگرفت اونجا، با گشنگی زندگی میکرد.
حميدرضا: با کارش حال میکرد.
بزرگمهر: فقط با کارش حال میکرد. قطعا اگه تو اين هدف رو داشته باشی میتونی بری اونجا و موفق باشی.
حميدرضا: خودت اينطوری فکر نکردی که بری دنبال يه کار صنعتی صرف و کاريکاتور بهعنوان شغل اصلیت نباشه؟
بزرگمهر: نه، کاريکاتور برای روزمره خوبه. من از کاريکاتور درآمد خوبی دارم و میدونم که اين راه رو میتونم ادامه بدم. درکنارش چيزهای ديگه هم بلدم، انيميشن خودش يه فضا و دنياييه برای کار کردن. اينها همه هنر نوپا هستند، کاريکاتور هنر نوپاست. چيزی که نوپاست و تو توش حرفهای کار کنی میتونی توش زندگی کنی. کسانی که نتونستن خودشون نخواستن. خودشون تلاش نکردن. ولی بههرحال انيميشن و کاريکاتور برای من جوابگوئه و اينقدرها هم حوصله ندارم که برم يه کار ديگه رو شروع کنم.
حميدرضا: راستی يه مدت میخواستی سايت بزنی، چی شد؟
بزرگمهر: آره... بیانگيزگی، سايته همهچيزش حاضر بود، برنامهنويسی شد، حجمش خريداری شد، حتی يکی دو هفتهای هم رفت بالا ولی بعد من تلفن زدم به اين دوستم و گفتم جمعش کن. گفت چرا؟ پولش رو دادی. اين همه خرج کردی. گفتم نمیخوام. وقتی فکر کردم ديدم کسی بخواد نمونه کارم رو ببينه من کتاب چاپ میکنم. وقتی اغلب کارهام اونجاست، کتاب که چاپ کنم کسی کتاب رو نمیخره. کتاب رو بيشتر دوست دارم، ولی وقتی اونجا بگذارم سودی برام نداره. بعدش حرف ديگهای نداشتم، مثل هادی (حيدری) اينقدر پرچونه نيستم که مثلا هر هفته، هر روز بهروزش کنم!
عليرضا: خب شايد شما بتونين از خارج ايران سفارش بگيرين.
بزرگمهر: يکی اينکه زبان ضعيفه، يکی هم اينکه بايد توی سايت خيلی up to date باشی. نه اينکه همهش سفارش ايرانی دارم، صبح میرم بيرون ساعت 10 شب میرسم خونه ـ چون خونهمون کرجه ـ اون 2-3 ساعتی که هست رو نمیتونم مثل خيلیها بذارم پای اينترنت. چون يه دفعه 10 تا سفارش دارم، بايد برنامهريزی کنم، يه ويژهنامه بايد چاپ بشه، اين کميک برای اونجا، اين برای اينجا، اون انيميشن بايد استوریبوردش زده بشه، اون بايد فيلمنامهاش نوشته بشه. خود پيدا کردن موضوع، بچهها میدونن ممکنه 2 روز، 3 روز وقت تو رو بگيره. ولی اين فضای خالی اگه پيدا بشه ترجيح میدم برم بخوابم! (خنده)
عليرضا: چرا؟ مشکل چيه؟ با اينترنت کنار نيومدين؟
بزرگمهر: گفتم، بهخاطر کتابهام و از طرفی من هم خيلی اينترنتباز نيستم. مثلا میرم سرچ میکنم کميکاستريپ و دو سه سايت میرم. ممکنه برم عکس جنيفر لوپز رو هم بگيرم، چون دوستش دارم! چند تا آدم هستند که من دوستشون دارم، مثلا کوين اسپيسی رو برم ببينم زندگیش چهجوريه. يه چند تا آدم خاص که اونها رو هم پيدا کردم، تموم شد رفت! چرا، حالا جنيفر لوپز جديدا ازدواج کرده بايد برم عکسهای جديدش رو بگيرم!
حميدرضا: خب ديگه، فکر میکنم بس باشه.
TrackBack
TrackBack URL for this entry:
http://hamidreza.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/374
Listed below are links to weblogs that reference عکسهای جديد جنيفر لوپز:
» انيميشن در کنار منجوقدوزی from ::: PinkFloydish :::
قرار بود شهريورماه 83 در کاپوچينو پروندهی کاريکاتور داشته باشيم. منتها نه از آن قرارهايی که در حد حرف باقی میماند. سه گفتوگو انجام داد... [Read More]
» http://www.khorshidkhanoom.com/archives/001309.php from KhorshidKhanoom
لينک: رضا نصری: «سالروز 29 اسفند نزدیک است و همان طور که قبلاً پیشنهاد شد، از دوستان دعوت می کنم تیتر وبلاگ هایشان را به این مناسبت به شعاری ت... [Read More]
» بقایای کاپوچینو from Me, Myself & Ehsan
بعد از آواربرداری از خرابه های حوادث 11 سپتامبر سال 1383 یه چند تا مصاحبه خوب از کاپوچینو پیدا شده که بچه ها توی وبلاگشون گذاشتن. یه کم دیر لینک... [Read More]
» انيميشن در کنار منجوقدوزی from ::: PinkFloydish :::
قرار بود شهريورماه 83 در کاپوچينو پروندهی کاريکاتور داشته باشيم. منتها نه از آن قرارهايی که در حد حرف باقی میماند. سه گفتوگو انجام داد... [Read More]
Comments
خیلی حرف ها رو منتظر بودم ببینم ولی نبود اما جالب بود از طرف من سلام برسونین و بفرمایین بهشون که اگه اون کار تن تنی شون رو تا بچه ما بزرگ نشده در بیارن خیلی خوبه.
بزرگ های 10-20 سال دیگه مثل ما که با تن تن بزرگ شدیم بامهر بزرگمهر بزرگ خواهند شد.چه خوب
میترا | March 15, 2005 01:07 AM
من یک چیز را فراموش کردم برگشتم تا بگویم دستت درد نکند حمیدرضای عزیز (و البته باقی دست اندرکاران)
با مهر و آرزو
میترا | March 15, 2005 01:24 AM
بابا بزرگمهر هم كه از خودمونه !!!!! من هم جنيفر دوست داشت استاد جون !
... | March 15, 2005 11:18 AM
جالب بود بهره بردم.
binesh | March 15, 2005 10:41 PM
خیلی خوب بود...بخصوص قسمت فیلمای هندیش:)کاش کاپوچینو باز بود و این مصاحبه رو در اونجا میخوندم:)
زیتون | March 19, 2005 03:25 AM
Salam age meshe mail rani mukhrjee ro send konid
mahdi | March 23, 2005 03:39 PM
salam khili jaleb bodddddddddddddddd
mersiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
bayyyy
samane | June 27, 2005 03:09 PM