search
linkdump
از دکتر رفيعی چه خبر؟
ايران تئاتر
نظرتان چيست؟
هادیتونز
جهان در سال 2006
بهنقل از اکونوميست | شرق
رد پای عکاس
شما عکسهای او را نديدهايد؟ | پرستو
هميشه از اين نگاه متفاوت مانا لذت بردهم
هادیتونز
آنجلينا جولی در قسمت دوم سينسيتی
هنوز بهطور رسمی اعلام نشده است | ShotsDaily
سفر به انتهای شب
"بيل موری يک پيشروی اصيل در ميان ديگران است." | شرق
گفتگو با حميد مجتهدی
مستند بینظير «ايران» را که حتما ديدهايد؟ | از طريق هفتان
سايت رسمی خاتمی
سرانجام راه افتاد | از طريق صنم
That I Would Be Good
لذتش را ببريد | پرستو
[archives]
friends
archives
go to archives' page...« ايستگاه تئاتر شهر | Main | خدا، ساختن، تخريب »
ماجرای سوسکها
«تنها راه ممکن» بيشتر از هر چيزی نشان دهندهی علاقهی کارگردانش به تجربه کردن فرمهای روايی مختلف است. بهخاطر همين هم داستانش درنيامده و در کل خيلی به دل نمینشيند اما يک چيزهای خوبی میشود داخلش پيدا کرد. مثلا جذابترين قسمتاش برای من ترفندهای سينمايی بود که در دل نمايش به کار برده بود؛ استفاده از جامپ کاتهای متعدد و همچنين بازی کردن با بُعد و عمق صحنه، فقط ایکاش ايدهی خوبی که در طراحی دکور نمايش به کار رفته بود در اجرا از بين نمیرفت و دکور اينقدر سردستی روی صحنه نمیآمد.
داستان نمايش به ماجرای زندگی مهران صوفی، نويسندهی ناکامی میپردازد که در طول زندگیاش نمايشنامههای متعددی نوشته ولی هيچکدام روی صحنه نرفتهاند. داستان با معرفی مختصری از او و تصوير چند تکه از يادداشتهای روزانهش شروع میشود و ما بدون اينکه او را ببينيم وارد فضای نمايشنامههايش میشويم و هر بار با توضيح کوتاهی از راوی، از يک نمايش به نمايش ديگر میرويم. نمايشهايی که در ظاهر هيچ ارتباطی با هم ندارند جز اينکه نويسندهی واحدی آنها را نوشته اما وقتی در آخرين نمايشنامهی مهران صوفی که نامش هم «تنها راه ممکن» است و يک تکگويی بلند رو به تماشاچیست، خود او وارد صحنه میشود و شروع به حرف زدن میکند میشود رگههای مشترکی را ميان تمام داستانها پيدا کرد.
يک جايی در همين تکگويی بلند، نويسنده/بازيگر میگويد تنها راه غيرممکن برای نجات دنيا اينست که همه آدمهای بد بميرند و فقط آدمهای خوب زنده بمانند. آنوقت آدمها میفهمند که هر چه بيشتر خوبی کنند بيشتر زنده میمانند...
«تنها راه ممکن» کاری از گروه تئاتر "اين روزها"ست و محمد يعقوبی آن را نوشته و کارگردانی کرده، بهروز بقايی هم مثل چند نمايش اخير يعقوبی بيشترين حضور را روی صحنه دارد. اجرای تنها راه ممکن به احتمال زياد انتهای اين هفته به پايان میرسد و اگر میخواهيد ببينيدش فقط چند روز مهلت داريد تا ساعت هفت و نيم عصر به سالن سايه تئاتر شهر برويد.
[عکسهای رضا معطريان از نمايش | ايران تئاتر]
[سايت محمد يعقوبی]
[گزارش ميزگردی دربارهی نمايش | مهر]
TrackBack
TrackBack URL for this entry:
http://hamidreza.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/436
Comments
ببخشید استاد!شما همون حمید رضا نصیری هستید که تو دانش کده ی هنر های زیبا تئاتر تدریس می کنه؟
tomas | September 20, 2005 01:42 AM
مرسي صفحه جالبي طراحي كردين ...
تبليغات | September 21, 2005 12:46 PM
نه خیر ایشون در دانشکده ی فنی تدریس میکنن
امید | September 23, 2005 12:45 AM
سلام مهربانانه به سوسك عزیز....ماهم به دنيا آمديم...1مهرروزتولدم بود/که کم کم داردتمام می شود
دراين قبيله ی سرگردان...مادر/پدرتراز/همه ی مادرپدرها ...!!!
nama jafari | September 24, 2005 01:07 PM
حميد رضا عزيزم هنوز اشك هاي چشمان تو از خاطرم نمي رود. اميدوارم غم از دست دادن برادرت علي را تحمل كني. قربانت صبا
saba | September 24, 2005 07:40 PM
hamid reza az shenidane khabare naagovaar kheili ghamgin shodam.omidvaaram ghame akharetoon bashe.
mana neyestani | September 24, 2005 08:30 PM
در فکرم که چه حالی داری..
sofeia | September 25, 2005 01:44 AM
دردم گفت...و بغض كرده ام براي روزهاي سختي كه پيش رو داريد.حميد رضاي عزيز!امشب قبل خواب براي برادر جوان از دست رفته ات دعا مي كنم و براي تو....و پدر و مادرت...كه آرامش روزي باز مهمانم خانه تان گردد. و چه بگويم كه مرهمي ناچيز براي درد عميق تو باشد؟
امشاسپندان | September 25, 2005 02:20 AM
حميدرضاي عزيز ميدانم كه با هيچ كلمه و جملهاي نميتوان غمت را تسكين داد... مرا هم در غم خودت شريك بدان... از ملك جهان جملهي خوبان همه رفتند...
javid | September 25, 2005 06:55 AM
سلام. حمیدرضای عزیز امیدوارم که برادر گرامیت قرین رحمت حق باشد. تسلیت من را هم بپذیر.
سجاد | September 25, 2005 08:43 AM
خبر تلخ از دست دادن عزیزت را شنیدم و رسم ادب بود که تسلیتی بگویم و بروم اما سخت است دیدن کسی که روح شاد و قدرتمندی مثل تو دارد این روزها درگیر مرگ که تلخ ترین ها شده
روزبه | September 25, 2005 10:24 AM
من اين درد را كشيده ام!از خدا ميخواهم كه كه آرامش و صبر به شما بدهد. درد سختي است كه هميشه قسمتي از آن در وجود آدم ميمونه اما بايد ادامه داد
يار آشنا | September 25, 2005 12:30 PM
آه از اين بودن هاي تصادفي و نبودن هاي بي گدار
Nasrin | September 25, 2005 02:38 PM
حمیدرضا جان از صمیم قلب متاسفم
سینا | September 25, 2005 04:55 PM
حمیدرضای عزیز همینالان خبر تلخ از دستدادن برادرت را شنیدم. واقعا متاسفم. خیلی باید سخت باشه... مواظب حال پدر و مادرت باش:(
زيتون | September 25, 2005 07:38 PM
حمید جان بچه ها یه چیزایی گفتن ... خواستم تسلیت بگم فقط ... خدا صبرتون بده
Lord | September 25, 2005 08:49 PM
حمیدرضای عزیز
از دست دادن برادر عزیزتو
از صمیم قلب تسلیت میگم و برای تو و خانواده محترمت
آرزوی صبر وسلامتی می کنم
هادی حیدری | September 26, 2005 01:38 AM
چه مي تونم بگم جز
تسليت
.....
تنها اثري هم كه نداره همون تسليت بخشيدنه
شخص ثالث | September 26, 2005 04:40 AM
تسلیت
review | September 26, 2005 09:49 AM
اگر به راستی می خواهید روح مرگ را ببینید ، دروازه دل خود را به روی زندگی باز کنید. زیرا که زندگی و مرگ یک چیزند ، چنان که رودخانه و دریا هم یک چیزند.
ترس شما از مرگ لرزش جان آن چوپانی ست که در برابر پادشاه ایستاده است تا دست تفقدی برشانه اش بگذارد . آیا چوپان در زیر لرزش خود شاد نیست از این که نشان پادشاه را بر تن خواهد داشت ؟ و با این همه آیا او از لرزش خود آگاه نیست؟
زیرا که مردن چیست، مگر برهنه ایستادن در باد وآب شدن در آفتاب ؟
و نفس نکشیدن چیست ، مگر آزاد نکردن نفس از جزر و مد بی قرار ، چنان که بالا برود وبگستردو بی هیچ مانعی خدا را بجویید؟ ( جبران خلیل جبران)
چیزی نمی توان گفت . سخنی نمی توان یافت که تسلای اندوه بزرگت باشد ؛ اما ما چه می توانیم بگوییم جز همین تسلیت .
هنوز | September 26, 2005 09:51 AM
صمیمانه بهتون تسلیت میگم.امیدوارم خدا بهتون صبر و آرامش بیحدی عطا کنه.
narges | September 26, 2005 11:30 AM
مثل همیشه،کوه باش و صبور
نازلی | September 26, 2005 11:53 AM
ميدونم سخته .
خيلي سخته .
حميد جان از صميم قلب تسليت ميگم ... اميدوارم همه چي خيلي زود برگرده جاي خودش ...
M Reza | September 26, 2005 12:52 PM
آقاي پورنصيري عزيز
پرواز را به خاطر بسپار
تسليت مرا نيز پذيرا باش
با احترام
علي محمدزاده
ali | September 26, 2005 01:26 PM
Salam. man tasliat arz mikonam, ghame akharetun bashe.
Sahar | September 26, 2005 02:17 PM
و اگر مرگ نبود،دست ما در پی چیزی می گشت.
تسلیت می گم آقای نصیری. برای شما و خانوادتون شکیبایی و آرامش آرزو می کنم.
ریحون بنفش | September 26, 2005 07:15 PM
خيلی ناراحت شدم؛ برای خانوادت صبر آرزو میکنم و همچنین برای خودت .. :(
مينی ژوپ | September 26, 2005 10:41 PM
اگه قابل میدونی ما رو تو غمت شریک بدون
ماهی دودی | September 26, 2005 11:58 PM
نمی دونم چی بگم آقا حمید ... تسلیت میگم ...
کرم دندون | September 27, 2005 08:51 AM
اين تصادف ناگهاني و لعنتي كه اين چند سال عزيزان زيادي را از ما جدا كرد...
تسليت ما را بپذير و در غمت شريك بدان.
كاش بيشتر از اينها از دستمان برميآمد.
22 | September 27, 2005 11:47 AM
من تو رو نمي شناسم. خيلي اتفاقي فهميدم كه داغدار برادرت هستي. من سه سال پيش برادر جوونم رو از دست دادم. بعد از اون ديگه هيچ مرگي برام عجيب، تكون دهنده و حتي غم انگيز هم نيست...گذشت زمان هم نتونسته اين داغ رو كم تر كنه...چرا اين ها رو دارم برات مي نويسم؟ راست اش خودم هم نمي دونم...اين جور وقت ها بايد كلمه هاي تسلي بخش گفت...اما هيچ كس مثل من نمي دونه اين كلمه هاي تسلي بخش چقدر پوچ و بي معني هستن...
رها | September 27, 2005 11:20 PM
agha man hamin alan fahmidam nemidoonam chy begam faghat sabr ..... kheily tasliat...
farhadmohit | September 28, 2005 12:29 AM
حمیدرضا جان فقط می تونم بگم تسلیت.
امیررضا | September 28, 2005 01:10 AM
خيلی ناراحت کنندهس. واقعاً نمیدونم چی بگم.
برات صبر و آرامش آرزو میکنم و از صميم قلب تسليت میگم...
سامان | September 28, 2005 01:18 AM
خيلي متاسفم. ميدونم که هيچ واژه يي نمي شه به کار برد براي وسعت اين غم. اميدوارم هر چه زودتر به آرامش برسيد.
ترزا | September 28, 2005 10:53 AM
سلام ...تسليت مي گم**** ...///
رنجوري تو را باور نمي كنم/اي پيش مرگ تو همه رخشنده اختران/
تو مرگ آفتاب درخشان و پاك را/باور مكن//
/كه ابر ملالي اگر تو راست
چونان غروب سرد غم انگيز بگذرد/
دردي اگر بر جان تو بنشست
****/اين نيز بگذرد
/// در پناه حق
bahar_roya | September 28, 2005 12:03 PM
به خدا توکل کن. از خدا برای تو و خانواده داغدیده ات صبر آرزو می کنم.
آزاده | September 28, 2005 06:16 PM
حمیدرضا خان سلام...این مصیبت رو به شما و خانواده خوبتان تسلیت میگم.روحش شاد...من از طریق امیر آقا مطلع شدم و بسیار متاثر.امیدوارم که در شادیهایتون حضور داشته باشم..
pepero | September 30, 2005 03:14 PM
i was here :)
k1-35 | October 3, 2005 11:31 PM
salam
aslan nemishnasamet , ettefaghi injaro didam
kheili moteaser shodam
omidvaram dige ghame az dast dadane azizi ro nabini
be omide didaaaaaar
navid | October 4, 2005 11:59 AM
آقا تسليت ما رو بپذيريد در غمتان شريكيم دير فهميديم ساري
leili | October 16, 2005 08:43 PM
آقا اون عنوان صفحه تون غلطه!
Full Metal Jacket
یک لام! اضافه گذاشتین.
ولی همین باعث شد صفحه تون رو پیدا کنم چون منم حواسم نبود تو گوگل اشتباه جستجو کردم.
حسین | October 17, 2005 12:46 AM
shoma ke jigare ma ro khoon kardin nemidoonam chii begam vaghean ke taskin bashe faghat aram bakhsh bokhr ya bezan biroon
leili | October 22, 2005 11:37 AM