« ماجرای سوسک‌ها | Main | برادری که بيست و هفت سال داشت‌ »

خدا، ساختن، تخريب

نمی‌دانم بچه‌تر هم که بودم مرگ اين‌قدر دم دستی شده بود يا اينکه من نمی‌فهميدم مُردن چه راحت‌ست و اين «خاک پر گهر» عجب اشتياقی دارد برای بلعيدن ما.
***
هنوز نمی‌تواتم به‌درستی با واقعيت کنار بيايم. اين چند خط را هم بگذاريد به‌حساب پاسخ تمام محبت‌های دوستانی که در اين چند روز به‌هر طريقی، من و خانواده‌م را شرمنده کردند و شرمنده‌ترم که نمی‌توانم جداگانه از هر کدام‌شان تشکر کنم. فقط آرزو می‌کنم هيچ‌کس ديگری چنين اتفاق تلخی را تجربه نکند.

September 27, 2005 11:53 PM