حسين جاويد عزيز در وبلاگش مطلبی نوشته دربارهی «عطر سنبل، عطر کاج» که راستش احساس میکنم اندکی غيرمنصفانهست. اين چيزهايی را هم که الان میخواهم بنويسم، نکاتیست که بهنظرم جزو محاسن کتاب است و بهخاطر آنهاست که میگويم «عطر سنبل، عطر کاج» کتاب خوبیست. قرار هم بود زودتر، يعنی زمانی که تازه کتاب را خوانده بودم، اينها را بنويسم که مشمول مرور زمان شد و وسط کارهای ديگرم گم شد و نوشتهی حسين تنها بهانهایست برای گفتن آنها.
بزرگترين و درخشانترين نکتهی کتاب که بهنظرم حسين جاويد آن را ناديده گرفته، لحن راویست. يک لحن جدی که در بيشتر لحظات همچون يک ناظر بيرونی، وقايع را روايت میکند. برای نوشتن يک متن طنز، بهنظرم اين بهترين قالب ممکن است. اصلا اگر باور داشته باشيم که طنز از داخل تناقض پديد میآيد، اين فرم روايت ايدهآلترين گزينهایست که میتوانيم برای چنين متنی در نظر بگيريم. نمونهی نوشتاری مشابهی در ادبياتمان بهخاطر نمیآورم، اما حداقل در سينما میتوانم نمونهی درخشانی مانند باستر کيتون را مثال بزنم که عمدهی جذابيت فيلمهايش در تناقض آن چهرهی سنگی و موقعيتهای کميک اطرافش بود. و حتما همه قبول داريد که بدترين نوع فيلمهای کمدی، همانهايی هستند که کارگردانش برای اينکه به تماشاگر بفهماند کجا بايد بخندد از صدای خندهی ضبط شده استفاده میکند. اين نوار خنده، در يک متن طنز همان علامتهای تعجبی هستند که اکثر طنزپردازان عزيز تا میتوانند در نوشتههایشان میگذارند تا خواننده بفهمد که کجا بايد بخندد و کجا نبايد.
ايراد ديگری که بهنظرم باز چندان منصفانه نيست قضيهی توهين به ايرانیها و دلقک قرار دادن يک ايرانی (پدر راوی) برای خنداندن امريکايیهاست. اين ايراد هم به نظرم با همان دليل بیطرفانه بودن لحن راوی قابل توجيه است. اصلا بياييد اينطور فرض بگيريم که بهجای پدرش که يک ايرانیست، ماجراهای همسايهی مکزيکیش را بهعنوان مثال روايت میکرد. آيا باز هم اين تناقض که حرفش را زديم شکل میگرفت؟ اصلا ماجراهای يک ايرانی در امريکا جذابتر است (برای هر خوانندهای با هر مليتی) يا يک مکزيکی، انگليسی، آلمانی ...؟ يا از آن مهمتر، اگر راوی از خانوادهاش خارج میشد، باز هم در مکان درستی برای روايت چنين داستانی قرار میگرفت؟
تعصب روی عرب و عجم بودن شخصيتها هم بهنظرم همان چيزیست که در شکل افراط شده و خارج از کنترلش، به اتفاقهای آذربايجان و ايران جمعه و آن بلايا ختم میشود.
تنها ايرادی که شايد بتوانم از مجموع نوشتهی حسين جاويد قبول کنم، نبودن پيوستگی ميان فصلهای کتاب است که آن هم بهنظرم از يک تصور کلاسيک میآيد. اينکه زندگینامه يعنی روايت پيوسته و خطی زندگی نقش اول داستان، از تاريخ تولد تا فوتاش. اما اگر به کتاب به چشم يک دفتر خاطرات نگاه کنيم، چهطور؟ کداميک از ما در دفترهای خاطراتمان پيوستگی اتفاقها را در نظر میگيريم؟ برای حل اين مشکل هم بهنظرم بهتر است بهجای در نظر گرفتن کل کتاب بهعنوان يک داستان بلند يا رمان، هر کدام از فصلها را به تنهايی بهعنوان يک داستان کوتاه نگاه کنيم. در اين حالت بهنظرم منصفانهتر میشود دربارهش صحبت کرد.
[Funny in Farsi | حسين جاويد]
[يک رشته نخ ميان فرشی پر نقش و نگار | ريتا اصغرپور]
مرسی، خیلی لازم بود.
ممنون. منطقیست حرفهایت
سلام دوست عزیز . وبلاگ شما به عنوان یکی از منابع اصلی گروه عمومی سایت بازنگار(سامانه خبری وبلاگ های ایران) انتخاب شده است. لطفا به ما سر بزنید و در معرفی بازنگار به ما کمک کنید. پاینده باشید.
میدونی، من اصلن تعصبی روی ایرانی بودنم ندارم. اما موقع خواندن کتاب یک جاهایی آزار دیدم. به نظرم خیلی مهمه که داریم چه تصویری از خودمون ارائه میدیم و دقیقن همین تصویرها هر چند نادرست و یا حتادر مواردی درست است که ذهنیت دیگران رو نسبت به ما شکل میده. قبول دارم هر فرهنگی ویژگیهای خاص خودش رو داره که ممکنه از نظر آدمهایی که توی جامعهي دیگهای رشد کردن عجیب و غریب باشه امااصلن هم نمیتونم بپذیرم توی جامعهای مثل آمریکا که به خودی خود و تحت تاثیر تبلیغات ایرانیها رو وحشی و عقب افتاده میدونن، تصویر ایرانی مست و ملنگ و هم به اون اضافه بشه. که همین باز باعث تشدید رفتارهای تبعیض نژادی و تحقیر بیشتر ایرانیها در امریکا میشه.
فرض کن همین چیزها را که دوما نوشته یک مهاجر افغانی و یا عرب در مورد رفتار پدر و مادرش در ایران مینوشت. همینطوری هم ما حرمت و حقوق انسانی آنها را رعایت نمیکنیم. چه برسه به وقتی که برامون پشتک و وارو هم بزنند و دلقک بازی دربیارن. یک جاهایی دیگه لحن نویسنده واقعن طنز نبود. البته اینقدر هم کتاب بدی نبود که من ازش متنفر بشم.
حميدرضا:
راستش با اين حرف چندان موافق نيستم که اينجور کتابها يا مثلا فيلمهای جشنوارهایمان، تصوير ايرانیها را کدر يا زشت میکنند. به نظرم تصوير يک جامعه يا کشور را مردم همان جامعه میسازند و آثار هنری، چه زيبا و چه زشت، از درون همان جامعه میآيند.
سلام...هر چند تعریف شما به نظرم درسته،اما من هم موقع خوندم بعضی قسمتها در دا آزرده میشدم،در واقع نگران تصویر ساخته شده از ایرانی...بویژه در جایی مثل آمریکا.
کتاب رسالت خودش رو برای من انجام داد. مامان من مدت ها بود که نخندیده بود. از چیزی لذت نبرده بود.. این کتاب رو صقحه به صفحه خوند و لذت برد
نامزدهای اسکار ۲۰۱۰
گاردین
سلینجر درگذشت
دیگر کسی مزاحم آقای نویسنده نمیشود.
چند نکته دربارهی روزمرگی
حمید امجد
بهمن جلالی درگذشت
مرگهای ۸۸ تمامی ندارد؟ | عکس آنلاین
زندگی را در تابه سُرخ کنید
دربارهی «جولی و جولیا» | محسن آزرم
آشپزخانهی راز
پویان و سیما به آشپزخانه میروند
در رثای دیوید لوین که به سایه رفت
نیویورک تایمز