پنجشنبهی هفتهی گذشته، جناب امير پوريا، مطلب نغز و جذابی نوشته بودند دربارهی تجمع سينماگران ايرانی در اعتراض به نسخههای قاچاق و غيرمجاز فيلمهایشان. چنانکه انتظار میرفت اين مطلب در ستايش اين اعتراض و در نکوهش سیدیهای غيرمجاز بود. اما در ميانههای مطلب، نويسنده گوشهی چشمی هم به کپیرايت جهانی و عواقب پيوستن به آن انداخته و از سر هشدار نوشته:
"خانمها و آقايان، به صوتی در مقياس نعره و عربده عرض میکنم که برای محصولات فرهنگی و هنری ما، پيوستن به قانون کپیرايت جهانی از وقوع زلزله هشت ريشتری خيالی تهران، لرزانندهتر است. نه يک فيلم سينمايی فرنگی، نه يک سطر شعر و مطلب ترجمهای در روزنامهها، نه يک برگ رمان و داستان کوتاه و کتاب علمی و پژوهشی و غيره و غيره نخواهيم داشت اگر اين اتفاق بيفتد... اگر کپیرايت مثلاً همين ده، دوازده سال پيش در عرصه توليدات فرهنگی ما حاکم میشد، الان من و شما که داريم اين مطلب را مینويسيم و میخوانيم، نه پائولو کوئيلو را میشناختيم، نه ژوزه ساراماگو را، نه استيون سودربرگ، نه کوئنتين تارانتينو، نه ديويد بوردول، نه پل آستر را و نه شعرا و فلاسفه جديد را. ترکيدن ناگهانی چهار چرخ هرچند کمباد کنونی ماشين توليد فرهنگی کشور را در صورت ملحق شدن به قانون کپیرايت جهانی، حتمی بدانيد.
[پس اين اعتراض] به هيچ وجه در پی اين نيست که برخورد با اين مساله را از طريق معضل پيچيدهتری به نام کپیرايت جهانی دنبال کند..." [+]
نگرانی بهجا و قابل ستايشیست. اينکه فرهنگدوستِ دلسوزی، نگران اينست که مبادا برای حل کردن مشکل احتمالاَ کوچکی از بند و بساط فرهنگی کشور، چشم آن را هم بزنيم کور کنيم و دستمان از دامان هنر روز دنيا کوتاه شود. اما آقای پوريا به دو نکتهی مهم توجه نکردهاند و سادهانگارانه آنها را ناديده گرفتهاند ـ پنهان کردهاند ـ تا فرياد بهظاهر دلسوزانهشان بيشتر شنيده شود. اول اينکه تکليفمان را بايد با کپیرايت روشن کنيم. قبولش داريم يا نداريم. خوب است يا بد. اينکه هرجا به نفعمان بود و آثار ديگران را مفت و مجانی پيش رویمان قرار داد، به حسابش نياوريم و هرجا سر سوزنی از منافعمان به خطر افتاد، فرياد وامصيبتا سر بدهيم، نه اخلاقیست و نه همدلی کسی را برمیانگيزد. فکر نمیکنيد مخاطبی که تا ديروز آخرين فيلمهای اسپيلبرگ و لوکاس و پيتر جکسون را از دستفروش کنار خيابان تهيه میکرده، حالا برایش فرقی نمیکند اخراجیها و نقاب و مهمان را بهجای آنها بخرد؟ فکر نمیکنيد وقتی میگوييم تماشای اين فيلمها حرام است و مصداق بارز دزدی، مشتری اين نسخهها با خودش فکر میکند چهطور دزدی از هاليوود ممدوح است و دزدی از باغفردوس مذموم؟ نکند ماجرای رابينهود و داروغهی ناتينگهام در ميان است که میتوان از يک هنرمند فرنگی دزدی کرد و از يک هنرمند وطنی، خير؟
نکتهی دوم که جناب آقای پوريا بهعنوان هشدار از آن در مطلبشان بهره بردهاند، هزينهی دريافت کپیرايت آثار هنرمندان غيرايرانیست. و چون قيمتهای جهانی اين آثار را با اقتصاد ضعيف ايرانيان قياس کردهاند، نتيجه گرفتهاند که اگر اين غول کپیرايت به خانهمان آمده بود حالا نه میدانستيم کوئيلو چه داستانهای عميقی دارد و نه تارانتينو چه سبک جذابی. اين حرف و استدلال را میشود با اشکال مختلفی از همهی مخالفان پيوستن به کپیرايت شنيد. اما نکته اينجاست که اين حرف از اساس با واقعيت منطبق نيست. به اين دليل ساده که در همين سالهايی که ما کپیرايت را نفی کردهايم و بهزعم خودمان رندانه از يوغ بردگیاش فرار کردهايم، بودهاند ناشران و برنامهسازانی که بهطور اخلاقی خودشان را مکلف کردهاند به تهيهی حق انتشار آثار غيرايرانيان. مگر نه اينکه همين جناب پائولو کوئيلو در مملکتمان ناشر رسمی دارد؟ مگر نه اينکه فارابی حق پخش فيلمهای خارجی را برای اکران در سينما ـ و جشنواره ـ میخرد؟ مگر نه اينکه سری قبل برنامهی «سينما يک» همهی فيلمهايش را پس از خريد حق پخششان به نمايش میگذاشت؟ اصلاَ فکر نمیکنيد اگر کپیرايت در اينجا سامانی داشت، طرفداران ايرانی هری پاتر هم میتوانستند همزمان با ديگران در نيمهشب 21 جولای آخرين کتاب قهرمان محبوبشان را بخوانند و حالا بايد حداقل دو سه ماهی صبر کنند تا از ميان ترجمههای متعدد و رنگارنگ، يکی را با شانس و اقبال انتخاب کنند؟
***
اينگونه دفاع کردن از يک حرکت خوب، رفتن در مسيریست که فوتباليست محبوب و مردمی سالهای نهچندان دور فوتبال ايران، جناب آقای استاداسدی بنيانش را نهاد و هنوز هم میشود نمونههايش را در اطراف و اکناف مشاهده کرد.
نامزدهای اسکار ۲۰۱۰
گاردین
سلینجر درگذشت
دیگر کسی مزاحم آقای نویسنده نمیشود.
چند نکته دربارهی روزمرگی
حمید امجد
بهمن جلالی درگذشت
مرگهای ۸۸ تمامی ندارد؟ | عکس آنلاین
زندگی را در تابه سُرخ کنید
دربارهی «جولی و جولیا» | محسن آزرم
آشپزخانهی راز
پویان و سیما به آشپزخانه میروند
در رثای دیوید لوین که به سایه رفت
نیویورک تایمز