متن زير، متن کامل پيام تسليتی‌ست که بهرام بیضایی پس از دریافت پیام تبریک اکبر رادی، در سوگ او نوشته و در رسانه‌ها و روزنامه‌ها با جرح و تعدیل منتشر شده است. تصویر دست‌نویس پیام آقای بیضایی و متن تبریک آقای رادی را نیز در ادامه‌ی مطلب می‌توانید بیابید.

***
نامَردی است که در جواب تبریکِ رادی تسلیت بگویم!
این نه از من که از روزگار است ـ آری ـ
آن هم آن جایی که تبریک فرقِ چندانی با تسلیت ندارد!
رفت آن بزرگواری که رادی بود؛ سوار بر واژه‌های خویش؛
اما چشمه‌ای را که از قلمِ وِی جوشید، جا گذاشت،
تا کاسه‌ی دستهایمان را از آبِ زندگی‌بخشِ آن پُر کُنیم!
خدایا چرا نمایش را دوست نداری؟
چرا در سرزمین‌های دیگر دوست داری و در میهنِ من نه؟
کِی خرد می‌بخشی به آنها که برای هر واژه خط و نشان می‌کشند؟
روز تولدم را به نمایشِ ایران تسلیت می‌گویم؛
و به هر که از رادی ماند؛ به بستگان و وابستگانِ وِی.
و بیش از همه به زنی ـ حمیده ـ که بیش از چهار دهه با وِی زیست
ـ کنارِ سرچشمه‌ای ـ
و غرشِ رودی را که از زیرِ انگشتانِ وِی جاری بود،
خاموش می‌ستود!

بهرام بیضایی

***
توضيح: هدف‌ام از گذاشتن عبارت "متن کامل" و اشاره به اينکه نسخه‌ی منتشرشده از پيام بهرام بیضایی، تمام و کمال نبوده، نه کنایه زدن و متلک انداختن به روزنامه و جريده‌ی خاصی، که بیشتر منتشر کردن کامل پیام بود. که بهرام بیضایی جزو معدود آدم‌های این سرزمین است که کلمه کلمه‌ی هر نوشته‌ش حساب و کتابی دارد. به‌همین خاطر اگر دوستان عزيز گروه فرهنگ و هنر روزنامه‌ی اعتماد را رنجانده‌ام، عذرخواهی می‌کنم و امیدوارم سوء‌تفاهم پیش‌آمده را جدی نگیرند.

برای زادروز بهرام بیضایی

تو آن درختِ روشنی

اکبر رادی

بهرام، امروز مي‌خواستم زادروزِ تو را به‌عنوان يک چهره‌ی ماندگار معاصر شادباش بگويم، ديدم اين «چهره‌ی ماندگار» هرچند ترکيبِ مهتابيِ قشنگي‌ست، اين چند ساله مدال مستعملي شده است که فلّه‌اي به سينه‌ی بندگان خدا نصب مي‌کنند و ايضاً براي محتشمان اين حواليِ ما ستاره‌ی رنگ‌پريده‌اي‌ست که فلّه‌اي به دوش اهل هنر مي‌زنند. (و اين ناسپاسي به يک بارِ عامِ رسمي دولتي نيست؛ درنگي بر يکي از آسيب‌هاي اين مراسمِ رسمي‌ست.) به‌اين مناسبت بگذار در مقام يک شاهدِ عادلِ مرجع ملّي دستي به‌فتوا بلند کنم چنين؛ قسم به‌نام او (که تويي)، و نامت حجّت است بر تآترِ ايران، و تويي در آستانه‌ی اين سالگردِ خجسته قلمدارِ صحنه‌هاي ما که از برجستگانِ درام جهان کسري نداري و چيزي هم سري.

تو آن درختِ روشني با شاخه‌هاي پُرپشتِ باشکوه، که چه بسيار راهيانِ صحنه در سايبانِ سبزِ تو پروريده‌اند. تو آن بلاکشِ معصومي که هوشِ ويرانگر و ادراکِ عاليِ تو قادر به درکِ عقلانيتِ روزمرّه‌ی ما نيست. آري، تو آن حماسه‌ی نستوهي که در امتدادِ نيم‌قرن آفرينش و نوزايي، و در عصر بي‌خصلتي که خرده‌کاسبان، عفافِ صحنه‌ی ما را جواز کسبِ خود کرده با خيالِ جمع در لابي‌هاي توليدي و بنگاه‌هاي سريالي پرسه مي‌روند و گورزادگان و کوچک‌پايان، پسمانده‌هاي مکتبِ پاريس و لندنِ سابق را در دايره‌ی فُرم غِرِغِره مي‌کنند و با تعدادي کارتون، يک چينشِ هندسي، دو تيغه نور و يک سکوتِ خواب‌آور و ناگهان خَرنعره‌هاي پلشت و يک زبانِ معلّقِ يأجوج (لالبازي؟ يا متن‌زدايي؟) مدعيِ کشفِ لحظه‌هاي نابِ هستي‌اند، در اين عهدِ بي‌خصلتِ بي‌هويتِ بي‌معني، تو پاسوخته‌ی بيرونِ صحنه مانده، در جست‌وجوي معنيِ تآتر، جامِ خِضرِ زمانه‌اي و زهي ما که معنيِ تآتر را در ژرفه‌هاي درون و آن تشعشعِ اسطوره‌هاي شورانگيزِ تو بازجُسته‌ايم. پس من لوحِ «مرد فصل‌ها»ي صحنه‌ی ايران را به‌لفظ و نمادين به تو تقديم مي‌کنم تا حريم «بُقعه»‌ی ما را به شعله‌ی ايمان و مِهر منوّر کني، و به روح صحنه‌ی ما رستگاریِ جاودانه ببخشي. که اين است شايسته‌ی پيشوايان؛ مي‌داني؟ و پيشوايانِ صحنه، مردانِ کهنه، پيشکسوتانِ نوستالژيک، بُت‌نمايانِ ريزنقش و اين چهره‌هاي مُد نيستند؛ نويسندگانِ صلح کلّ اين‌سوي عالم‌اند که زبانِ وحي براي عاشقان و پيغامِ آدميت براي قَدَر قُدرتانِ سياسي، گانگسترهاي شيک‌پوش و زورگيرانِ بي‌ترحمِ آن‌سوي زمين دارند و حاليا در پسِ پستوي حُجره قاق نشسته يا از بدِ روزگار روي شانه‌ی خاکيِ جاده مي‌روند.

بهرام عزيز، بيضاييِ بينواي من، اينک در اين روزِ آبي و در نهايتِ خرسندي افتخار دارم که از سالروزِ ولادتِ انساني ياد کنم که برکتِ خاندانِ تآترِ ماست و عزتِ اصحابِ سرسپرده‌ی آن در اين‌که به‌احترامِ او (که تويي) از جا برخيزند و پيشِ پاي تو مخلصانه کرنش کنند. زيرا که بر قلّه‌هاي درخشانِ فرهنگِ ايران، ميلادِ يک درام‌نويسِ بزرگ براي فخرِ ملّتي کفايت است.

نامزدهای اسکار ۲۰۱۰
گاردین

سلینجر درگذشت
دیگر کسی مزاحم آقای نویسنده نمی‌شود.

چند نکته درباره‌ی روزمرگی
حمید امجد

بهمن جلالی درگذشت
مرگ‌های ۸۸ تمامی ندارد؟ | عکس آنلاین

زندگی را در تابه سُرخ کنید
درباره‌ی «جولی و جولیا» | محسن آزرم

آشپزخانه‌ی راز
پویان و سیما به آشپزخانه می‌روند

در رثای دیوید لوین که به سایه رفت
نیویورک تایمز