این مفهمومِ «تعصب» مدت‌هاست که برای‌م هضم نمی‌شود. نمی‌فهمم که چرا اصلا این واژه در فرهنگِ ما شکل مثبتی به خود گرفته است و تبدیل به یک ارزش شده است. چرا باید یک حمایتِ کاملا احساسی که شرط اصلی‌ش فراموش کردن منطق و عقل است، جزو مفاهیمی قرار بگیرد که با آن می‌توان به ستایش یک نفر پرداخت. و خدا نکند که این واژه در کنار «غیرت» گذاشته شود، نتیجه‌ش می‌شود علی دایی که افتخار می‌کند یک نیمه با دنده‌ی شکسته برای تیم ملی بازی کرده است.
می‌خواهم بدانم واقعا کسی که متعصب‌ست به یک چیزی، مثلا حمایت از فلان تیم، حالی‌ش نمی‌شود که تیم محبوبش دارد بد بازی می‌کند. یا طرفدار بهمان هنرمند، نمی‌فهمد که فلانی دارد جفنگ سر هم می‌کند. یا صرفا به‌واسطه‌ی تعصب داشتن، عقل را فرستاده‌ست تعطیلات و احساسات را روی پیش‌خوان گذاشته است؟

جالب‌تر این‌ست که در این چند ساله جنبشی هم راه افتاده است در حمایت از «واکنشِ احساسی/استادیومی» و ستایش از این رفتار، به‌واسطه‌ی اینکه صیقل نخورده است. همین باعث می‌شود در نگاه طرفدارانش، این واکنش به درجه‌ای از خلوص و ناب بودن برسد که تعقل مانع از آن است. و چه نوشته‌های بلندبالایی که در مدح آن نوشته نشده است. شاهکارش هم این کُری‌خوانی‌های طرفداران فوتبال است. هر کدام‌شان به‌تنهایی رساله‌ای هستند در مذمت منطق.

یادم هست بچه‌تر که بودم، در یکی از این کلاس‌های معارف دوران تحصیل، برای تعریف انسان عبارتِ حیوان ناطق را به کار می‌بردند. و از واژه‌ی ناطق نتیجه می‌گرفتند که تفاوت انسان و حیوانات در عقلی‌ست که به بشر قدرت تکلم می‌دهد. حالا نمی‌دانم چه‌طور واکنشی که از سر احساس است به ذاتِ انسان نزدیک‌تر شمارده می‌شود. ما حال‌مان خوب‌ست؟

نامزدهای اسکار ۲۰۱۰
گاردین

سلینجر درگذشت
دیگر کسی مزاحم آقای نویسنده نمی‌شود.

چند نکته درباره‌ی روزمرگی
حمید امجد

بهمن جلالی درگذشت
مرگ‌های ۸۸ تمامی ندارد؟ | عکس آنلاین

زندگی را در تابه سُرخ کنید
درباره‌ی «جولی و جولیا» | محسن آزرم

آشپزخانه‌ی راز
پویان و سیما به آشپزخانه می‌روند

در رثای دیوید لوین که به سایه رفت
نیویورک تایمز