قبل‌التحرير: علی لطفی انسان نازنينی‌ست و به‌رغم حرف‌هايی که پشت سرش زده می‌شود ـ که البته اکثرشان با واقعيت فاصله‌ی زيادی ندارند ـ گاهی اوقات دوست خوبی‌ هم هست. از طرفی قلم خوبی هم دارد و روزگاری را در عوالم مطبوعات و وبلاگ‌ها سياحت کرده و این‌روزها تنها از بد حادثه جايی برای دُرفشانی ندارد وگرنه استاد ذوالفنونی‌ست که علاوه بر نوشتن مطالب ورزشی، فيلم «هفت» را هم خوب تحليل می‌کند. همه‌ی اينها را گفتم تا برسم به متن زير که آن را براساس يک اتفاق واقعی ـ که حقير نيز از شاهدانش بودم ـ نوشته است. همان‌طور که خودش نيز نوشته هيچ پيام اخلاقی در آن نهفته نيست و تنها حاصل يک بُهت است. دليل انتشارش در این وبلاگ هم، جدای از بحث رفاقت، به‌روز کردن اين‌جاست آن هم در روزهايی که حرفی برای گفتن ندارم و انگيزه‌ای نيز هم.


بعضی جا ها رفتن مثل سفر آخرت می ماند. یعنی می‌روی و نمی‌دانی که چه قرار است ببینی. خیلی ناگهانی. مثل این که یک دفعه صبح از خواب پاشی و ببینی تبدیل به یک حشره شدی. بهت و تعجبی برایت باقی می‌گذارد که مزه شیرینش تا مدت‌ها زیر زبانت می‌ماند البته... امروز من از همه‌جا بی‌خبر و بدون اطلاع قبلی یکی از این بهت‌ها را تجربه کردم...
روز ـ داخلی
(بوفه‌ی دانشکده‌ی فنی دانشگاه [...]، تعداد زیادی دختر و پسر در داخل، در حال صحبت، مقادیر متنابهی یوزپلنگ و جنس هم در میان جمع مشاهده می شود)
دانشجو: استاد[...] چند داد بهت؟
دانشجوی دوم: 5 داده بی‌پدر. البته به [...]، حالا صبرکن. من یک [...] فقط هم من را انداخته بی‌شرف.
(هم‌همه‌ی دانشجویان ادامه دارد. یک دانشجو در وسط جمع چایی‌اش روی زمین می‌ریزد. صدای جیغ خفیف و بعد خنده‌ی دسته جمعی)
دانشجوی اول ( با صدای بلند): اوهوی [...] خان!
دانشجوی دوم: چی؟
دانشجوی اول ( با صدای بلندتر): می‌گم ‌[...] خان!
دانشجوی دوم: خودتی. بعدم باباته.
(دانشجویان اعم از دختر و پسر چند ثانیه با بهت نگاه می‌کنند و بعد همه می‌زنند زیر خنده. انفجار خنده.)
دانشجوی اول: دیدی؟ همه‌ی بچه ها می دونن تو [...] (کلمه‌ی مورد نظر با صدای بلندتری ادا می‌شود. خنده‌ی دسته جمعی. یکی از خانم‌ها در گوشه‌ای از فرط خندیدن صورتش قرمز شده.)
دانشجوی کناری من ( با اشاره‌ی دست به دانشجویی که از خنده در گوشه‌ای افتاده است): اینو باش. ببین چه خوش‌ش اومده. بابا اگه اینجوریاست رو منم حساب کن.
دانشجوی کنار من: دیدی؟ اوون دافی هم خندید. ایول. حال می‌کنی؟
اون یکی دانشجو: ناخدا دلداروم به دست تو... ( آهنگ ریتمیک بندری. خواننده‌ی اصلی آهنگ: ناشناس)
دانشجوی کنار من: آقا اصلا برعکسه (وقت گفتن "برعکس" دستش را به‌سرعت می‌چرخاند.) همه‌جا می‌گن خانوما بیان محیط تلطیف بشه. حال می‌کنی این‌جا خانوم‌ها پایه‌تراند؟
دانشجوی اول: کاشکی این دوستان همیشه بیایند و اصلا تو بگو همیشه دوره‌ی امتحانات باشه. جون تو راست نمی‌گم؟

خب. اصولا یک چیزهایی یک جاهایی رعایت می‌شود. حالا من اصلا نه کاره‌ای هستم که بگویم این رعایت کردن خوب است یا بد. تماشای این عرف‌شکنی از یک‌سو پر از بهت بود و از سوی دیگر پر از هیجان. این ماجرا قرار نیست مثل سینمای معناگرا دارای پیامی باشد و اینا... فقط دلم خواست ماجرای این بهت باورنکردنی را تعریف کنم. نظیر صحنه‌ی امروز را در استادیوم آزادی هم ندیده بودم. این که فکر کردم الان یا دعوا می شود یا همه سرشان را از شرم می‌اندازند پایین، اما شلیک خنده‌ی دسته جمعی فرستادمان سفر آخرت. خیلی جالب و هیجان انگیز بود. دست متولی‌اش درد نکند. حرمت امام‌زاده هم با ما...

توضيح واضحات: به‌همان دلايلی که هم شما می‌دانيد و هم من، ترجيح می‌دهم بخش نظرات اين مطلب بسته باشد. در ضمن سعی‌م را می‌کنم که اينجا به‌زودی به‌روال طبيعی‌ش بگردد.

نامزدهای اسکار ۲۰۱۰
گاردین

سلینجر درگذشت
دیگر کسی مزاحم آقای نویسنده نمی‌شود.

چند نکته درباره‌ی روزمرگی
حمید امجد

بهمن جلالی درگذشت
مرگ‌های ۸۸ تمامی ندارد؟ | عکس آنلاین

زندگی را در تابه سُرخ کنید
درباره‌ی «جولی و جولیا» | محسن آزرم

آشپزخانه‌ی راز
پویان و سیما به آشپزخانه می‌روند

در رثای دیوید لوین که به سایه رفت
نیویورک تایمز