به جرات می‌گويم که Eternal Sunshine of the Spotless Mind (يا به‌قول بعضی‌ها «درخشش ابدی يک ذهن بی‌لک») بهترين فيلمی‌ست که در يک‌سال اخير (بعد از ديدن 21 گرم) ديده‌ام و بدون شک اتفاق سال 2004 هاليوود همين فيلم عجيب و غريب و صد البته دوست‌داشتنی‌ست.
فيلم روايت پرپيچ و خم و نه‌چندان ساده‌ای دارد و بين گذشته و حال در نوسان است و چندين اتفاقی که به‌طور طبيعی در يک راستا قرار دارند را به‌صورت موازی با هم پيش می‌برد با اين تفاوت که وقتی به گذشته می‌رود ـ چون ماجرا را از طريق ذهن آشفته‌ی جوئل بريش می‌بينيم ـ اتفاقات و حوادث با فانتزی و خيال‌پردازی هم مخلوط می‌شوند و چون مرز مشخصی بين گذشته و حال معين نمی‌کند ـ به‌جز رنگ موهای کلمنتاين ـ تا نيمه‌های فيلم تشخيص دادن زمان حوادث، کار چندان ساده‌ای نيست. درواقع راستش را بخواهيد تا ميانه‌های فيلم، کارگردان از هر کاری برای گيج کردن شما دريغ نمی‌کند اما نکته‌ی مهم اين‌ست که چون همه‌چيز در فيلم‌نامه و ذهن کارگردان درست در کنار هم قرار گرفته و نويسندگان فيلم‌نامه به ارزش و اهميت کاری که می‌کنند واقف بوده‌اند، فيلم تماشاگر را دفع نمی‌کند و اين توانايی را دارد که به‌سادگی شما را تا آخر داستان نگه‌دارد. قاب‌بندی‌های غير متعارف و فيلم‌برداری به‌شيوه‌ی دوربين روی دست و همين‌طور موسيقی زيبای فيلم و صد البته تدوين آن هم به‌کمک کارگردان آمده‌اند تا تماشاگر از روی صندلی تکان نخورد.
از همه‌ی اينها گذشته بازی‌های جيم کری و کيت وينسلت (به‌خصوص کيت وينسلت) هم خيلی فوق‌العاده است و شايد بتوان گفت يکی از مهم‌ترين عامل‌هايی که در نيمه‌ی اول باعث جذابيت فيلم می‌شود همين بازی‌های خوب بازيگران اصلی و نقش‌های مکمل است.

Eternal Sunshine of the Spotless mind

نمی‌دانم ديگر چه‌طور از فيلم تعريف کنم و تشويق‌تان کنم اگر می‌توانيد آن را حتما ببينيد.

پی‌نوشت: بعضی از دوستان و منتقدان (که معمولا هم سن و سالی ازشان گذشته و سرد و گرم روزگار را چشيده‌اند) يکی از وظايف‌شان اين‌ست که تا می توانند از سينمای بدنه‌ی هاليوود بد بگويند و تمام اين چهارصد پانصد فيلمی که سالانه در کارخانه‌ی روياسازی توليد می‌شود را در راستای تحميق مردم بدانند. نمی خواهم بگويم فيلم‌های عامه‌پسند هاليوودی شاهکار هستند، که اتفاقا خيلی‌هايشان شايد ارزش يک بار ديدن را هم نداشته باشند، اما نکته اين‌جاست که اگر فيلمی مثل تايتانيک ساخته نشود اساسا پول و سرمايه‌ای وارد چرخه‌ی توليد نمی‌شود تا 21 grams و Eternal sunshine… ساخته شود. نمونه‌ی عينی‌تر اين رابطه را در سينمای ايران می‌توانيد ببينيد، وقتی مردم برای سينما رفتن پول نمی‌دهند، با وام‌های دولتی نمی‌شود فيلم‌های خوب و متفاوت ساخت. باور کنيد.

سایت خوبی دارید
به سایت من هم سری بزنید

موفق باشید

filmesh shahkare shahkar

من که هنوز نتونستم گیرش بیارم....همه ی رابط های فیلمی ام رفتن به خواب زمستانی ظاهرآ !!!! ولی خب دیگه دوبله واجب شد ببینمش!

این پی نوشت 3 یا 4 خطی پاسخی بود به سئوالی که ماهها ذهن من رو مشغول کرده بود.از این اطلاعات شما خیلی سپاسگزارم.

ارادتمند-------------خشایار

سلام دوست عزیز. خسته نباشید.

به نظر من خمیرمایه‌ی چنین فیلمی خیلی زیبا بود ولی چیزی که ساخته شده بود تمامی این ظرفیت‌ها را بروز نداد و شاید بهتر از این می‌شد به این ایده شکل داد. مهمترین مسئله این بود که رابطه‌ی قبلی بین جوئل و کلمنتاین آن‌طور که باید و شاید پرداخت نشده بود و کارگردان خود را بیشتر درگیر آمیختن این خاطرات گذشته با ذهن دست‌کاری شده‌ی جوئل کرده بود و شاید با هوش‌مندی بیشتر و چند فلاش‌بک حساب شده و ظریف می‌توانست این کار را بهتر انجام دهد.

بازی جیم کری هم خیلی ساده بود و اصلاً چیز آنچنانی نداشت و همان چهره‌ی بی‌تفاوت را در سراسر فیلم حفظ کرد، چه جائی که کلمنتاین را به خاطر نمی‌آورد چه جائی که با هم صمیمی بودند ( که این از بازیگری با آن هم ادا و شکلک بعید بود!). این بی‌تفاوتی خود یکی از دلایل برجسته نشدن رابطه‌ی قبلی بین این دو نفر بود.

داستانِ رابطه‌ی فراموش شده‌ی دکتر هوارد و ماری هم خیلی هالیوودی بود و توی ذوق می‌زد. گویا خواسته بودند با استفاده از یک فرمول ساده‌ی هالیوودی مثلاً یک جور تقارن ایجاد کنند.

به نظر من هم کار متفاوتی آمد، امّا جامع نيست و فقط افراد خاصی را می‌تواند جذب خود ‌کند (از خانواده‌ی فيلم‌های ميستری اروپايی است).
پيچيدگی‌های اين فيلم بيش‌تر برای مخاطب ايرانی -و شايد شرقی- جذاب است.

حميدِ عزيز،
برایِ من نيز تجربه‌یِ فوق‌العادّه‌ای بود و به نظرم شاهکار آمد. به‌خصوص بحثِ خاطره که در فيلم پررنگ شده بود و دغدغه‌یِ من شده است. از نوشته‌ات ممنون. در ضمن گمان می‌کنم بايد با صداقت پی‌نوشت‌ات را پذيرفت و آنها که اين کار را نمی‌کنند به‌نوعی خودشان را هم گول می‌زنند.
قربانت.

نوروز 84 مبارک! سال خوبی داشته باشی، پر از یادداشت فیلم و کمیک استریپ!

باشه خوبه قبول از کجا گیرش بیارم حالا
دوستای من هیچ کدوم بخار ندارن!

موافقم و با هم با حمید ستار موافقم. به هر حال فیلم درخشانی است. من هم 21 گرم را بهترین فیلم پارسال می دانم.ولی انتخاب دومم بیگ فیش است. دیده ای؟

نامزدهای اسکار ۲۰۱۰
گاردین

سلینجر درگذشت
دیگر کسی مزاحم آقای نویسنده نمی‌شود.

چند نکته درباره‌ی روزمرگی
حمید امجد

بهمن جلالی درگذشت
مرگ‌های ۸۸ تمامی ندارد؟ | عکس آنلاین

زندگی را در تابه سُرخ کنید
درباره‌ی «جولی و جولیا» | محسن آزرم

آشپزخانه‌ی راز
پویان و سیما به آشپزخانه می‌روند

در رثای دیوید لوین که به سایه رفت
نیویورک تایمز