ماجرا برای من از روزهای اول دی شروع شد. سید محسن هاشمی زنگ زد و گفت قرار است تعدادی از اعضای آکامی علوم و فنون سینمایی ـ که در ایران به اشتباه اسکار نامیده میشود ـ به دعوت خانه سینما، به تهران بیایند. ایمیلی برایم فرستاد که لیست مهمانان را در خود داشت. زندگینامهی کوتاهی از آنها را برایش ترجمه کردم، همراه با یکجور اولویتبندی برای حضورشان در ایران.
با اینکه چهار، پنج سالی هست با هاشمی کار میکنم و میشناسمش و میدانم در همین بساط رخوتانگیز مدیریت فرهنگی، چه کارهای بزرگی را به سرانجام رسانده، اما راستش تا یکی دو هفتهی آخر مطمئن نبودم که پای این مهمانها به تهران برسد. دقیقاش میشود یک هفته مانده به پروازشان به تهران که ویزاهایشان را میگیرند و دقیقترش میشود بعد از چهار ساعت انتظار در فرودگاه امام که اَنِت بنینگِ خندان برایمان از پشت شیشهها دست تکان میدهد.
و این ده روز شگفتانگیز شروع شد.
روز صفر/ پنجشنبه ۸ اسفند
دو سه هفتهی گذشته را مشغول طراحی کتابچههای راهنمای مهمانان و تنظیم برنامهی روزانهشان بودهم. این یکی دو روز آخر هم مشغول هماهنگیهای اجرایی. کاری که همیشه در عمرم از آن فرار کردهام، اما اینبار بدون لحظهای تردید واردش شدم.
از صبح راه میافتم برای نهایی کردن کارها و قرارها. عصر هم همراه با همکارم به هتل میرویم و در اتاق هرکدامشان یک گوشی با سیمکارت، کتابچههای راهنما، چند شاخه گل و پیام خوشآمد آقای عسگرپور را میگذاریم.
همین گشت و گذار یکی دو ساعته در هتل لاله ناامیدم میکند. یا انتظارم از یک هتل پنج ستاره خیلی رویاییست و یا این ستارهها را با قرعهکشی به هتلها میدهند. ولی اوضاع روبهراهست و مشکلی نیست.
نامزدهای اسکار ۲۰۱۰
گاردین
سلینجر درگذشت
دیگر کسی مزاحم آقای نویسنده نمیشود.
چند نکته دربارهی روزمرگی
حمید امجد
بهمن جلالی درگذشت
مرگهای ۸۸ تمامی ندارد؟ | عکس آنلاین
زندگی را در تابه سُرخ کنید
دربارهی «جولی و جولیا» | محسن آزرم
آشپزخانهی راز
پویان و سیما به آشپزخانه میروند
در رثای دیوید لوین که به سایه رفت
نیویورک تایمز