[ده روز شگفت‌انگیز]

روز هفتم/ پنج‌شنبه ۱۵ اسفند

برنامه‌ی صبح اختیاری‌ست و از ساعت ۱۰ شروع می‌شود تا کسانی که می‌خواهند خرید کنند، به بازار بروند. حضور افتخارسادات هاشمی به‌عنوان راهنمای اصفهان، باعث می‌شود تا حوالی ظهر برای خودم باشم و به لطفِ وایرلس هتل سفیر، که هتل خیلی افتضاحی‌ست و نمی‌دانم چرا وایرلس یک مِگ دارد، عقده‌های فروخورده‌ی این یک هفته را خالی کنم. حدود ۱۱:۳۰ هم می‌روم هتل عباسی تا همراه فیل، تام و انت به رستوران شهرزاد برویم. برای اولین و آخرین بار یکی از مهمانان از چیزی شکایت می‌کند. تام از برخورد خدمه‌ی هتل عباسی شاکی‌ست. می‌گوید که یک نگاه از بالا به پایینی به مشتری دارند و انگار دارند لطف می‌کنند که ما را در هتل‌شان پذیرفته‌اند.

برنامه‌ی بعد از نهار، گردش در نقش جهان است که با عالی‌قاپو شروع می‌شود. مسحور جادوی این میدان شده‌اند و وقتی از بالا به آن نگاه می‌کنند، لذت و حیرت را می‌شود در نگاه‌شان دید. وقتی به پله‌های سریِ دوم عالی‌قاپو که بلندتر و تنگ‌تر است، می‌رسیم فرانک ترجیح می‌دهد ادامه ندهد. همراه‌ش پایین می‌روم و منتظر بقیه می‌شویم. فکر می‌کنم روز دوم بود که به‌م گفت شبیه جوانی‌هایش هستم. و خب از خدایم است که اگر ۸۳ ساله شدم، این‌قدر سرحال و دوست‌داشتنی باشم. و این‌قدر به‌روز؛ آی‌فون دارد و یک نمایشگر جمع‌وجور که عکس‌هایش را سریع از دوربین دیجیتالش روی هارد آن می‌ریزد و به بقیه نشان می‌دهد. یکی دو روز بعد هم در فیس‌بوک پیدایش می‌کنم.

بعد از عالی‌قاپو، نوبت به مسجد شیخ لطف‌الله و امام می‌رسد. پل خواجو هم برنامه‌ی بعدی‌ست. به‌عنوان کسی که مثل این دوستان غیرایرانی برای اولین بار به شیراز و اصفهان رفته، می‌گویم که اصفهان خیلی شهرتر از شیراز است، اما از نگاه توریستی، شیراز جذاب‌تر است. احتمالاً بیشتر به این خاطر که جاذبه‌های اصفهان غالباً متعلق به تمدن اسلامی‌اند و یک شکل‌اند. مثلاً فرانک بعد از دیدن مسجد شیخ لطف‌الله اصلاً دیگر وارد مسجد امام نشد و وقتی پیشنهاد بازدید از مسجد جامع را هم دادم، همه‌شان گفتند که دیدن همین دو مسجد کفایت می‌کند. حتی بعد از دیدن پل خواجو دیگر رغبتی برای سی و سه پل نداشتند و ترجیح دادند برای خرید به بازار بروند.

روز هشتم/ جمعه ۱۶ اسفند

صبح تا ظهر به دیدن چهل‌ستون و یک چرخ مختصر در بازار نقش جهان می‌گذرد. فقط بدشانسی‌مان این‌ست که ظهر به نقش جهان می‌رسیم و بیشتر مغازه‌ها به‌خاطر نماز جمعه تعطیل‌اند. از یک جایی به بعد هم مسوولان حراست نماز نمی‌گذارند که جلوتر برویم. اما کنجکاوی دوستان‌مان باعث می‌شود چند دقیقه‌ای در همان میدان بایستیم تا صدای بلندگوهای نماز را بشنوند.

به پیشنهاد بهروز هاشمیان، که خدا از شر بلاها در امانش بدارد، قرار می‌شود بی‌خیال بلیت هواپیماهای‌مان شویم و با ماشین از اصفهان به تهران بیاییم. بعد از شاهکار دیروزش که الفری را به خرید بُرد و گم‌ش کرد، دیگر احساس می‌کنم خونش حلال شده است. ولی خوشبختانه برخلاف تصورم سفر زمینی به تهران با ۹ آمریکایی، تبدیل به یکی از بهترین لحظات این ده روز می‌شود. ۵ ماشین کرایه می‌کنیم که دو آمریکایی و یک ایرانی در هر کدام می‌نشینند. من با سید و الن هستم و فرصت مناسبی‌ست که حسابی با آنها گپ بزنم. مسیرمان از دلیجان و سلفچگان است تا اگر خواستند وسط راه چیزی بخورند، یک رستورانی پیدا کنیم. الن می‌گوید که راه خیلی شبیه مسیر لس‌آنجلس به وگاس است. خوشبختانه در دلیجان یک رستوران خیلی خوب ـ در قیاس با رستوران‌های بین راهی که قبلاً دیده‌ام ـ گیرمان می‌آید.
به لطف حضور اِلن در کنارم، دیگر توپ، تانک و مسلسلِ هاشمیان اثر ندارد و موفق می‌شوم زیرآب توقف‌های بعدی را بزنم و از قم وارد اتوبان شویم تا زودتر به تهران برسیم. فقط بدشانسی می‌آورم و از ابتدای اتوبان قم احساس می‌کنم نیاز به قضای حاجت دارم. آن‌جوری که من توقف‌های بین راه را کله‌پا کردم، مجبورم تا خودِ هتل تاج‌محل صبر کنم!

نامزدهای اسکار ۲۰۱۰
گاردین

سلینجر درگذشت
دیگر کسی مزاحم آقای نویسنده نمی‌شود.

چند نکته درباره‌ی روزمرگی
حمید امجد

بهمن جلالی درگذشت
مرگ‌های ۸۸ تمامی ندارد؟ | عکس آنلاین

زندگی را در تابه سُرخ کنید
درباره‌ی «جولی و جولیا» | محسن آزرم

آشپزخانه‌ی راز
پویان و سیما به آشپزخانه می‌روند

در رثای دیوید لوین که به سایه رفت
نیویورک تایمز