[ده روز شگفت‌انگیز]

روز نهم/ شنبه ۱۷ اسفند

تا روز آخر فکر می‌کردم سخت‌ترین روزمان همان روز اول و آن مهمانی شلوغ رستوران آبان بوده است. اما خامی و جوانی همین‌جاها خودش را نشان می‌دهد دیگر. روز آخر این‌قدر وحشتناک شروع شد که ساعت ۹ صبح دیگر انرژی‌ام ته کشیده بود.
قرارم است که راننده ساعت ۷:۳۰ بیاید دنبالم تا در ترافیک دل‌انگیز صبحگاهی تهران، دیرتر از ۸:۳۰ به هتل تاج‌محل نرسم و حدود ۸:۴۵ هم به احمدآباد مستوفی برویم برای دیدن لوکیشن «مختارنامه». به لطف این راننده‌های عزیز، ساعت ۸:۱۵ از خانه راه می‌افتم و با خوش‌شانسی و اعصاب خراب ۸:۴۰ به هتل می‌رسم. از طرفی وقتی در راه به همراهان‌مان توضیح می‌دهم که چند روزی‌ست گروه فیلم‌برداری به شاهرود رفته‌اند و الان ما فقط لوکیشن را می‌بینیم، به‌شان برمی‌خورد که ما لوکیشن خالی را نمی‌خواهیم ببینیم. ولی خوشبختانه وقتی وارد فضا می‌شوند و با توضیحات شاه‌ابراهیمی (مدیر هنری) و اسکندری (طراح چهره‌پردازی) سریال روبه‌رو می‌شوند، آن حرف‌ها یادشان می‌رود و حیرت می‌کنند از دکورهای ساخته شده برای سریال. البته مسعود میامی هم که پیش از این ذکرش رفت، حضور سبزی در بین‌مان دارد و باعث می‌شود وظیفه‌ی ترجمه را به همکارم بسپارم و خودم مراقب خبرنگارهای CNN و العربیه باشم که این روز آخری دردسری برای‌مان درست نکنند.

فرانک از دیدن دکورها، و مخصوصا ماکت کعبه در ابعاد واقعی، حیرت کرده و از شاه‌ابراهیمی می‌پرسد که ممنوعیتی برای ساخت دکورها در ابعاد مختلف هست یا نه. چون در هالیوود نمی‌توانند ماکت مکان‌های واقعی را در ابعاد حقیقی‌شان بسازند و حداکثر می‌تواند ⅞ اندازه‌های اصلی باشد. سید هم شگفت‌زده از فضایی که دیده، می‌گوید که دکورها کاملاً مثل یک بیگ پروداکشن هالیوودی ساخته شده است. در انتها هم یک آنونس ۷-۸ دقیقه‌ای از سریال برای‌شان پخش می‌کنیم که حسابی از دیدن صحنه‌های مبارزه‌ش لذت می‌برند.

مسیر برگشت به خانه سینما، به لطف راننده‌مان که شلوغ‌ترین و پرترافیک‌ترین مسیر ممکن را انتخاب می‌کند، طولانی و خسته‌کننده می‌شود (چرا در این آژانس‌ها یک تست هوش ساده برای انتخاب مسیر نمی‌گذارند؟). نتیجه این می‌شود که حوالی میدان فردوسی با فیل، سید، الن، انت و جیمز از ماشین پیاده می‌شویم تا هم خستگی نشستن در ماشین یک‌جوری رفع شود، و هم چرخی در شهر بزنند. به خانه که می‌رسیم نهار را همراه با هیات برگزاری جشن خانه سینما می‌خوریم تا آنها بتوانند در همین حین حرف‌های باقی‌مانده‌ی جلسه‌ی دوشنبه را تمام کنند. بعد از آن هم نوبت به نمایش فیلم «۷:۰۵» (ساخته‌ی عسگرپور) می‌رسد.
از صبح چندباری از الن خواسته‌م که اگر می‌شود بعد از پایان این فیلم و قبل از شروع نمایش «جولیا بودن»، یک فیلم ایرانی دیگر را هم نمایش بدهیم تا اگر کسی خواست، تماشایش کند. طبیعی‌ست که الن مخالف است و دلیلش هم منطقی. این تنها فرصتی‌ست که مهمانان‌مان می‌توانند دو ساعتی برای خودشان باشند و روز آخر، خریدی بکنند. ولی وقتی خواهش من را می‌بیند و برخورد کودکانه‌ی کارگردان آن فیلم را، به من لطف می‌کند و همراه سید و الفری در سالن می‌مانند تا فیلم نمایش داده شود. بقیه هم به خرید می‌روند. در زمان نمایش‌ِ فیلم‌ها، همراه همکارم که هر دو سرمست از این تجربه‌ایم، تصمیم می‌گیریم هدایای کوچکی از طرف خودمان برای‌شان تهیه کنیم. بهترین گزینه‌‌ی ممکن هم در این‌جور لحظات هرمسِ عزیز است که هم سر و شکل محصولاتش آبرومند است و هم آثاری که منتشر می‌کند یک سر و گردن از باقی ناشران بالاتر است. نتیجه می‌شود ۹ سی‌دی موسیقی همراهِ یک کارت دست‌ساز که برای هرکدام یکی از دیالوگ‌های معروف فیلم‌شان را می‌نویسیم.

نمایش‌های عصر که شروع می‌شود دوباره فرصت مناسبی‌ست برای ما که مصاحبه‌های باقی‌مانده را انجام دهیم. بیل، تام، الن و الفری هم به سوال‌های‌مان جواب می‌دهند و برای‌م جالب است که الفری، با اینکه شاهد بودم چه‌قدر خسته شده و انرژی‌اش را از دست داده، وقتی که دوربین روشن می‌شود مثل یک بازیگری حرفه‌ای همه‌چیز را فراموش می‌کند و با شور و شوق حرف می‌زند. حتی وقتی با دو سه سوال کوچک سعی می‌کنیم مصاحبه را زودتر تمام کنیم تا اذیت نشود، اعتراض می‌کند و می‌گوید سوال‌های بیشتری بپرسیم.

بعد از «جولیا بودن» نوبت به نمایش مستند جیمز («عراق تکه‌تکه») می‌رسد که نامزد اسکار هم شده بود. جلسه‌ی پرسش و پاسخ بعدش که قرار بود زودتر تمام شود، تا ساعت ۱۱ طول می‌کشد و مهمانان‌مان این‌قدر خسته‌اند که دیگر نمی‌توانند برای یک خداحافظی رسمی کوچک هم انرژی بگذارند. نتیجه این می‌شود که چندتایی‌شان به هتل می‌روند و هاشمیان چند نفرشان را به یک مهمانی می‌برد که گویا از طرف غایبان ضیافت نهار روز اول برگزار شده و فشارش باید روی دوش مهمانان ما باشد!

به‌هر حال قرارمان برای فردا، می‌شود ساعت ۴:۳۰ در لابی هتل که به فرودگاه برویم.

نامزدهای اسکار ۲۰۱۰
گاردین

سلینجر درگذشت
دیگر کسی مزاحم آقای نویسنده نمی‌شود.

چند نکته درباره‌ی روزمرگی
حمید امجد

بهمن جلالی درگذشت
مرگ‌های ۸۸ تمامی ندارد؟ | عکس آنلاین

زندگی را در تابه سُرخ کنید
درباره‌ی «جولی و جولیا» | محسن آزرم

آشپزخانه‌ی راز
پویان و سیما به آشپزخانه می‌روند

در رثای دیوید لوین که به سایه رفت
نیویورک تایمز