
«مرگبازی» را دوست دارم. داستانهای خوشخوان و جذابی دارد که خُب، همهشان دور و بر مرگ میچرخند. اما بزرگترین دلیل جذابیتش برای من ـ فارغ از اینکه طرف رفیقم است و از مناسبات رفاقت اینست که کتاب دوستتان را دوست داشته باشید ـ همین ماجرای تفاوت نسلهاست. اینکه نویسندهش همنسلم است، نگاهش برایم ملموسست و راویهایش را میشناسم. اینطور نیست که ـ مثل شخصیتهای سریالهای تلویزیون ـ به ضرب و زور «خفن» و «تریپ» گفتن امروزی شده باشند. مثل آدمهای فیلمهای پوران درخشنده احمق نیستند و مثل جوانهای فیلم «تقاطع» یک آدمْبزرگ خلقشان نکرده است. نمیخواهم بگویم اینها خصوصیات نایابیاند ولی کمتر پیش آمده که آدمهای ۲۵-۳۰ سالهی این روزها بتوانند از خودشان حرف بزنند. یا همیشه بزرگترها قصههایشان را نوشتهاند یا برای اینکه بتوانند سری میان سرها دربیاورند به در و دیوار زدهاند و از اصلِ ماجرا غافل ماندهاند.
«مرگبازی» دو، سه داستان خوب دارد و چند داستان معمولی. اما بهخاطر همان شباهتِ آدمها و همسن و سال بودنشان، کتاب یکدست و خوشخوانیست. اگر از خودِ داستان «مرگبازی» بگذریم ـ که همین نامگذاری و قرار گرفتناش در انتهای کتاب نشان میدهد پدرام هم میدانسته بهترین داستان کتابش کدام است ـ جذابترین قصهش، دفترچهی خاطرات یکی از کارمندان بارگاه الهیست که به شغل شریف قبض روح اشتغال دارد و از قضا، مثل همهی کارمندهای این روزگار، از جبر زمانه شِکوه میکند. بیانصافیست که همهی سهم جذاب بودن این قصه را بهپای ایدهش بنویسیم. چون کاملاً معلومست که نویسنده سعی کرده ذوقزدهی این ایده نشود و روایتش را فدای آن نکند.
میدانم بیشتر این حرفها را میگذارید به پای نوشابه باز کردن برای یک رفیق، ولی اگر کتاب کمحجم و ارزان و خوشخوانِ «مرگبازی» را دست بگیرید و یک ساعته تمامش کنید، تصدیق میفرمایید که لااقل اندکی از افاضات بالا با واقعیت فاصلهی زیادی ندارد و درصدی از انصاف هم در هنگام نگارش، نثارشان شده است.
[همهی آن چیزهایی که میخواهید دربارهی مرگبازی بدانید! | توضیحات پدرام در حاشیهی کتاب]

ممنونم از لطفت حمیدرضا و جز این چه میشود گفت؟ خوشحالم که دوستش داشتی، واقعا خوشحالم...
حمیدرضا:
من هم خوشحالم که این داستانها بالاخره چاپ شدند. اتفاق خوبیست.
میگم رفیق. نمیشه پارتی بازی کنی به این رفیقت بگی یه فروش واسه غربت زده ها هم بذاره؟
حمیدرضا:
این به آن اینترنت پرسرعت مُفتکی شما دَر!
بالاخره کنجکاو شدم که بخونمش تا حالا همه ی نوشته های دیگران رو به حساب همون نوشابه باز کردن برای رفیقشون گذاشته بودم . ولی این که طبق گفته شما راوی/نویسنده جوان روایت ملموسی از جوانی در این روزگار داشته جذبم کرد.
راستی چطورید شما ؟ کم پیدایید بدتر از ما .
شخصا از هر پینهاد کتابی مشعوف میشم. حالا چه با رفیق بازی چه بی رفیق بازی
سلام ، خوبه لااقل یکی دیگه هم غیر از من ، از این اسمهای جنگی و خشن داره
هه! دقت كرديد نوشتهء قبلي خيلي full Metal Jacket اي بود؟؟؟!
چه جالب
یه نظر در مورد اسم وبلاگت بدم؟
راستش این کلمه ی فلز حس بدی رو به آدم می ده.
می دونی که فلز کلا انرزی منفی می ده.شاید اسمشم همینطور باشه.
البته عذر می خواما.دوست داشتم نظرمو بگم.درضمن وبلاگتم دوست دارم.
سلام رفیق ... به قلمت سلام برسون.

نامزدهای اسکار ۲۰۱۰
گاردین
سلینجر درگذشت
دیگر کسی مزاحم آقای نویسنده نمیشود.
چند نکته دربارهی روزمرگی
حمید امجد
بهمن جلالی درگذشت
مرگهای ۸۸ تمامی ندارد؟ | عکس آنلاین
زندگی را در تابه سُرخ کنید
دربارهی «جولی و جولیا» | محسن آزرم
آشپزخانهی راز
پویان و سیما به آشپزخانه میروند
در رثای دیوید لوین که به سایه رفت
نیویورک تایمز


