قبلا نوشته بودم که با خواندن «زندگی واقعی سباستين نايت» عاشق ناباکوف شده‌م اما چند روز پيش که نمايش‌نامه‌ی نه‌‌چندان بلند «اختراع والس» را خواندم بيشتر شيفته‌ی ذهن و قلم ناباکوف شدم. داستان درباره‌ی آدم و عجيی و غريبی به‌نام والس است که يک روز وارد دفتر وزير جنگ می‌شود و به او می‌گويد ماشينی دارد که با آن می‌تواند هر نقطه‌ای از زمين را که اراده کند در عرض نيم ساعت با خاک يکسان کند.
کتاب را محمد نجفی از روی نسخه‌ی انگليسی‌اش، ترجمه کرده و علاوه بر ترجمه‌ی نوشته‌ی کوتاهی که ناباکوف در ابتدای نسخه‌ی انگليسی در حاشيه‌ی داستان نوشته، حميد امجد نيز در پايان کتاب پی‌گفتاری را اضافه کرده و از زندگی ناباکوف و علاقه‌ش به پروانه‌ها گرفته تا نقد مضمونی داستان و وجوه مختلف آن سخن گفته. ناشر «اختراع والس» انتشارات نيلاست که اين کتاب 111 صفحه‌ای را با قيمت 700 تومان عرضه کرده.

War of the Worlds ادامه‌ی منطقی همان مسيری‌ست که اسپيلبرگ در Minority Report و A.I. پی گرفته و اگرچه نسبت به آن دو هاليوودی‌تر است (که به‌خاطر هزينه‌های بالای فيلم طبيعی‌ست) اما همان نگاه تلخ و سياه اسپيلبرگ را نسبت به سرنوشت بشر و آينده‌ای که در انتظارش است در خود دارد. مثلا اين فيلم را مقايسه کنيد با ای. تی. يا برخورد نزديک از نوع سوم تا ببينيد در اين سی سال آدم فضايی‌های اسپيلبرگ چه‌قدر تفاوت کرده‌اند؛ موجودات غريبه‌ای که سی سال پيش برای دوستی و ارتباط برقرار کردن به زمين می‌آمدند حالا فقط برای کشتن انسان‌ها پای‌شان را روی زمين می‌گذارند و هيچ علاقه‌ای ندارند حتی از موجودات زمينی به‌عنوان موش‌های آزمايشگاهی استفاده کنند.

خداداد به آن قسمت از نوشته‌م درباره‌ی خيلی دور، خيلی نزديک که نوشته بودم سينما برای تماشا کردن و لذت بردن است ايراد گرفته و گفته که اين سينمايی که من از آن دم می‌زنم سينمای منفعل است و سينمای متعالی‌تری وجود دارد به‌نام سينمای فعال که آدم‌ها را به فکر کردن تشويق می‌کند. (اينجا بخوانيدش.)
حرفی در اين نيست که فيلم‌ها با هم فرق دارند و يکی مثل Catch Me if You Can است و يکی ديگر مثل Minority Report. يکی را فقط برای اينکه دو ساعتی خوش باشيم می‌سازند و يکی ديگر را برای اينکه وقتی خوشی‌های‌مان تمام شد يک مقداری هم فکر کنيم. اما حرف و منظور من چيز ديگری‌ست و آن هم اين‌ست که سينما در پله‌ی اول بايد سرگرم‌کننده و جذاب باشد و اگر در پله‌های ديگر مفهوم و عمقی هم داشت که چه بهتر. اول بايد تماشاگری باشد تا برای او مفهومی را نقل کرد، اما وقتی نمی‌توانيم برای نيم ساعت هم تماشاگر را روی صندلی نگاه داريم ديگر چه مفهومی، چه پيامی؟ وقتی فيلمی حتی پنجاه هزار نفر را هم نمی‌تواند به سالن‌های سينما بکشاند ديگر چه فرقی می‌کند در آن تمام زوايا و خفايای هستی هم بيان شده باشد.

به‌عنوان نمونه پيشنهاد می‌کنم يک‌بار ديگر شاهکار بی‌بديل استنلی کوبريک، Eyes Wide Shut را نگاه کنيد اما اين بار کاری به معانی مستتر در آن نداشته باشيد و فقط به چشم يک تماشاگر معمولی برای اينکه سرگرم شويد به آن نگاه کنيد. ببينيد که کوبريک قبل از اينکه به فکر انتقال افکار و عقايدش باشد، به اين فکر می‌کرده که يک داستان جذاب و يک فيلم سرگرم‌کننده بسازد.
باور کنيد سينما ابزار نيست، هدف است.
[سينما رفتن يک وظيفه‌ی ملی است - مانا نيستانی]

منم با حرفت موافقم يه چيز جالبي من ديدم تو کسايي که خيلي از فيلم خيلي دور.... خوششون اومده اکثرا جز کسايي هستن که ما اونا رو جز معمولا آدماي تحصيل کرده و فهميده طبقه بندي ميکنيم ولي معمولا کسايي هستن که به اصطلاح خوره سينما نيستن 100%تو متن فيلما نيستن کسايي هستن که معمولا در طول سال وقتي و ميذارن و تعدادي از فيلماي به نسبت سطح بالاتر سينما رو ميبينن ولي کسايي که خيلي خوره هستن از جمله خودم ! به خاطر اينکه زيادي فيلم ميبينم مهمترين مسئله اينه که فيلم بتونه منو جذب کنه و توش مفاهيمي و ببينم که تو فيلم ديگه نديدم به خاطر همين همچين فيلمي(خيلي دور خيلي نزديک) خيلي جذبم نميکنه.

حمید جون حرفهای خداداداداداداداداد رو زیاد جدی نگیر. متوجه منظورم هستی که؟!

يعني تو هم فكر مي كني هدف وسيله را توجيه مي كند ؟

پیشنهاد می کنم کتاب « ماری» را هم که از همین نویسنده است را با ترجمه عباس پژمان بخوانید.

حمید! مرسی از جواب. در راستای همین بحث به کی وان هم بگو خودشو نخود هر آش نکنه! تو برو اسپکت رو بزن!:)

اين بحث هاي ( كيارستمي يا اسپيلبرگ ؟؟ مسئله اينست ! ) يا موارد مشابه !! ( علم يا ثروت ؟؟ ) نتيجه اي در بر نداره مشخصا . يكي ممكنه با ديدن فيلمي از پاراجانوف خوابش بگيره .. يكي با ديدن سگداني تارانتينو .. يكي هم پارك ژوراسيك اسپيلبرگ ... با هيچ منطق و استدالالي هم نميشه اونو بيدار نگه داشت معمولا !!!! پس اين بحثها نتيجه اي نداره !نتيجه ي اخلاقي : هر كي با هرچي دوست داشت بگيره بخوابه .

و البته خنده در تاریکی هم شخصیت پردازی نسبتا خوبی داره، بماند که من دوستش نداشتم..!

نامزدهای اسکار ۲۰۱۰
گاردین

سلینجر درگذشت
دیگر کسی مزاحم آقای نویسنده نمی‌شود.

چند نکته درباره‌ی روزمرگی
حمید امجد

بهمن جلالی درگذشت
مرگ‌های ۸۸ تمامی ندارد؟ | عکس آنلاین

زندگی را در تابه سُرخ کنید
درباره‌ی «جولی و جولیا» | محسن آزرم

آشپزخانه‌ی راز
پویان و سیما به آشپزخانه می‌روند

در رثای دیوید لوین که به سایه رفت
نیویورک تایمز