يکجورهايی سخت است تکليفام را با «خيلی دور، خيلی نزديک» روشن کنم. راستش خيلی از فيلم خوشم نيامده و برايش دليل منطقی هم ندارم که چرا فيلم را دوست ندارم، حس است ديگر بعضی وقتها همينطوری کشکی از يک چيزی خوشتان نمیآيد. اصولا سينما را «تماشا میکنند» تا «لذت ببرند» و هر دوی اين اعمال اساسی با حواس انسان سر و کار دارند و نه با منطق و عقلاش. اما وقتی منطقیتر و بهدور از احساسات با فيلم روبهرو میشوم دوستش دارم و از قضا دلايل زيادی هم برای اين دوست داشتن دارم.
اول از همه اينکه بالاخره در ژانر/سينمای تازه تاسيس معناگرا فيلمی ديدم که آزاردهنده نبود و معناگراییاش در چشم مخاطب نمیکرد (برای اينکه بيشتر منظورم را بفهميد «يک تکه نان» و «بيد مجنون» را ببينيد)، دوم اينکه به لحاظ فنی هم تجربهی منحصربهفردی در سينمای ايرانست و از گوشه گوشهش میتوان فهميد کارگردان برای فيلم و اين همه جزئياتی که در آنست زحمت کشيده. بازيگرانش هم اتفاقا خيلی خوب بازی کردهاند، مخصوصا مسعود رايگان و افشين هاشمی. از همه مهمتر اينکه اولين فيلم ايرانیست که میبينم اينقدر زيبا کوير را به تصوير کشيده و با احترام به آن نگاه کرده. دقيقترش اينست که امکان ندارد بعد از ديدن فيلم عاشق مرسدسسواری در دل کوير نشويد از بس که فيلم با دقت و احترام با اين دو عنصر اساسی فيلمنامهش روبهرو میشود.
اما هنوز هم نمیتوانم بگويم از فيلم خوشم آمده، شايد بهخاطر آن فصل نمادين آخرش باشد يا شايد بهخاطر ريتم کند يک ربع پايانی. ولی بدون شک در سينمايی که از در و ديوارش فيلمفارسی میريزد (شما شارلاتان، رستگاری در هشت و بيست دقيقه، سالاد فصل و زن زيادی را در ژانر ديگری قرار میدهيد؟) تنها گزينهایست که میتوان آن را پيشنهاد کرد و خجالت نکشيد فقط اگر خواستيد تماشايش کنيد بهغير از فرهنگ و فلسطين، سينمای ديگری نرويد که هم تصاوير فيلم خراب میشود و هم صدای دالبیاش.
به دلايلي فكر نميكنم افتخار ديدن اين فيلم در سينما نصيبم بشه (!) ولي چند روز پيش يكي از دوستان از تاثيرات چرخش اليور استون بر روي «خيلی دور، خيلی نزديک» صحبت ميكرد و با آب و تاب از استفاده ي كاراكتر تعميركار استون در اين فيلم صحبت ميكرد . همچنين cinematography خاص استون و ... . كه همه ي اينها در سينماي ايران به نظر من قدري عجيبه ! البته نميدونم تا چه اندازه اين حرفها ميتونن درست باشند .
manam taghriban hamin nazararo dashtam ama ba bakhshe cinemaie managaraie neveshtat movafegh nistam.
آره. منم يه بار تو جشنواره ديدم که اصلا خوشم نيومد. البته بيشترين اشکالش زمان طولانی اش بود که فکر کنم می تونست تو ۱۰ تا جای مختلف تموم بشه و هی کشش نده. اميدوارم تو اين نسخه اکران يک کم کمتر شده باشه. اون آهنگ فرانسوی گوش دادن يارو هم تو ذوق می زد. ضمنا من سوالم اينه که توو کوودووم پارتی يا جشن تولد يا هر مراسم ديگه ای طرف با روسری حاضر ميشه. اونم تولد دوست پسرش. هان؟
این تیکه رو خوب اومدی که فیلم آدم رو عاشق مرسدس سواری توی کویر میکنه. اگر یه روز از عمرم مونده باشه باید هرطور شده این کار رو بکنم!! تصاویری که از کویر نشون دادند حتی توی هیچ مستندی اینقدر با عظمت نبوده.
البته ما در اين موارد پيش شما بقول معروف «عددی نيستيم»، اما فکر نمی کنی که سينمايی که «نگاهش می کنی» که لذت ببری تنها يکجور از سينما باشه؟ سينمای «منفعل» (Passive)، سينمايی که فيلم های هاليوودی اکثرا به اون تعلق دارند؟
شايد «خيلی دور، خيلی نزديک» جزو اين دسته نباشه و به سينمای «فعال» (Active) تعلق داشته باشه که برای لذت بردن ازش، نبايد فقط «تماشاش» کرد، بلکه بايد «فکر» هم کرد و «دنبالش» هم کرد. يکچيزی توی مايه های فيلم های نمادين به قول خودت، کارهای برگمن، يا توی همين هاليوود خودمون (من صاحابش شدم!)، فيلم The Man Who Wasn't There.
زياده جسارت است... در ضمن، اين وبلاگ کو؟؟؟:)
نامزدهای اسکار ۲۰۱۰
گاردین
سلینجر درگذشت
دیگر کسی مزاحم آقای نویسنده نمیشود.
چند نکته دربارهی روزمرگی
حمید امجد
بهمن جلالی درگذشت
مرگهای ۸۸ تمامی ندارد؟ | عکس آنلاین
زندگی را در تابه سُرخ کنید
دربارهی «جولی و جولیا» | محسن آزرم
آشپزخانهی راز
پویان و سیما به آشپزخانه میروند
در رثای دیوید لوین که به سایه رفت
نیویورک تایمز