توضيح: عمران صلاحی جزو معدود آدم‌هايی بود که همواره به اینکه نام‌ام در کنار نامش در شناسنامه‌ی يک نشريه می‌خورد، افتخار می‌کردم و ـ بی‌تعارف ـ پز می‌دادم. اما از بخت بد، به‌جز برخوردهای گرم و صميمی‌ش، هيچ خاطره‌ی پررنگ ديگری از او ندارم. به‌همين خاطر از مهناز عادلی عزيز خواستم جور من را بکشد و چيزکی برای اينجا بنويسد واو هم با اين که حال و روز خوشی نداشت، لطف کرد و متن زير را برای‌م فرستاد.

***
حمیدرضا! باور کن هر چه کردم نتوانستم رفتن نابه‌هنگام عمران صلاحی نازنین را باور کنم، تا همین الان که ساعت 11 شب است. امروز باید برای روزنامه هم از استاد نازنین و بی همتای‌مان می‌نوشتم اما ننوشتم حمیدرضا...! همین یک ساعت پیش یکی از بچه‌های طناز تماس گرفت... داشتم با نفس بند آمده از روزی که صابری رفت می‌گفتم و ذکر خاطره و دیالوگی که همان روز با آقای صلاحی نازنین درباره مرگ داشتم که طناز مذکور گفت: آره یادمه نوشته بودی اینو. با تعجب گفتم: من نوشته بودم؟!.. .کی؟! کجا؟!... خیلی خوب یادش بود: روزنامه‌ی وقایع اتفاقیه، چهلمین روز درگذشت صابری. گشتم و روزنامه را پیدا کردم. به‌عبارتی دو سال پیش اینجوری نوشته بودم:

"یکشنبه 13 اردیبهشت 83، ساعت 11 صبح وارد تحریریه‌ی گل آقا شدم. پرنده هم پر نمی‌زد حتا. تنها "عمران صلاحی" در تحریریه حضوری پر صلابت داشت. سلامی غمناک گفتم و جوابی غمگنانه شنیدم. رفتم و پشت میز خودم نشستم. گفتم: آقای صلاحی! تحریریه امروز سوت و کور است. آقای صلاحی گفت: آقای "ضیایی" و "گلستانی" بودند، پیش پای شما رفتند. گفت: مطلب‌تان را در شرق خواندم... گفت نثرتان چنین است و چنان. مثل همیشه مشوق بود، خیلی زیاد. مثل همیشه مسرور شدم، خیلی زیاد. یادم آمد که به‌غیر از آقای صلاحی فرد دیگری نیز همواره به ادامه جدی طنز نویسی‌م تشویق می‌کرد؛ آقای صابری... گفتم: آقای صلاحی! رفتن یعنی به همین سادگی‌هاست؟! آقای صلاحی گفت: من هم هنوز باور نکرده‌ام... بغض گلویم را فشرد. نتوانستم ادامه دهم، پس در خود فرو رفتم. دوشنبه 14 اردیبهشت 83، تحریریه‌ی گل آقا و ادامه‌ی سوت و کوری. عمران صلاحی هم نیست حتا. بغض به گلویم... چهارشنبه 16 اردیبهشت 83، تحریریه‌ی شلوغ. دوربین‌های فیلمبرداری چه آزار دهنده می‌شوند در این شرایط. وقتی می‌روی تازه می‌فهمند بوده‌ای و به عیادتت می آیند!"منوچهر احترامی" در تکاپوست از زیر این بار در برود. نمی‌گذارند. تن می‌دهد.می‌گویم: آقای احترامی! شما همیشه از مطرح کردن خود می‌گریزید. در شب شعر هم دیده‌ام که هیچ‌وقت شعر نمیخوانید. می‌گوید تا حالا در هیچ شب شعری شعر نخوانده است! عمران صلاحی هم که رسما گروه را قال گذاشته و نیامده است. چقدر بزرگ‌اند این بزرگان واقعی دیار ادب و هنر و چه اندک..."*

حمیدرضا! فردا قراره روی مهربانی خاک بریزند... باورت می‌شه؟ من نشده هنوز!...

*روزنامه‌ی وقایع اتفاقیه، چهارشنبه 20 خرداد 1383.

ما تحت -بياد عمران صلاحي

bavarash sakht nist
gheir momken ast
hargez bavar nemikonam
Omran ham hatman shode choopan doroogh goo

:|

نامزدهای اسکار ۲۰۱۰
گاردین

سلینجر درگذشت
دیگر کسی مزاحم آقای نویسنده نمی‌شود.

چند نکته درباره‌ی روزمرگی
حمید امجد

بهمن جلالی درگذشت
مرگ‌های ۸۸ تمامی ندارد؟ | عکس آنلاین

زندگی را در تابه سُرخ کنید
درباره‌ی «جولی و جولیا» | محسن آزرم

آشپزخانه‌ی راز
پویان و سیما به آشپزخانه می‌روند

در رثای دیوید لوین که به سایه رفت
نیویورک تایمز