توضیح: این مطلب قرار بود در شماره‌ی دی‌ماه «نسیم»، یعنی چیزی حدود سه هفته پیش، منتشر شود. اما اتفاقاتی افتاد که هم این مطلب را از انتشار به‌موقع باز داشت و هم به همکاری چند ماهه‌ی من و این نشریه پایان داد. حالا هم تنها برای اینکه اینجا را از رخوت درآورم، متن کامل آن را در وبلاگ می‌گذارم. اگر هم مطلب را خواندید و اطلاعاتش به دردتان خورد، فبه‌المراد.

***
شب سال نو

الان که شما دارید این نوشته را می‌خوانید دقیقا چیزی که فرنگی‌ها «اکران کریسمس» به آن می‌گویند، شروع شده و تقریبا روزهای اوجش را سپری می‌کند. به‌طور سنتی هم دو گونه از فیلم‌ها برای این فصل سال دورخیز می‌کنند؛ یکی فیلم‌های شوخ و شنگ و پر زرق و برق خانوادگی که معمولا کودکان و زنان را به‌عنوان مخاطب در نظر می‌گیرند و دیگری هم فیلم‌های جریان هنری هالیوود که در آخرین روزهای سال اکران می‌شوند تا بتوانند دو ماه بعد در میان نامزدهای اسکار قرار بگیرند. امسال هم اوضاع به‌همین منوال است و در میان فیلم‌هایی که برای اواخر سپتامبر و اوایل ژانویه درنظر گرفته شده‌اند، از هر دو گونه می‌توان نمونه‌های شاخصی را نام برد که احتمالا در تعطیلات سال نو طرفداران بسیاری پیدا خواهند کرد.

الماس خون:
داستان فیلم درمیانه یک جنگ داخلی در سیرالئون می‌گذرد و ماجرای یک شرخر امریکایی و یک ماهی‌گیر افریقایی‌ست که با هم به دنبال یک الماس گران‌قیمت می‌گردند تا خانواده مرد افریقایی را نجات دهند. تنها مشکل ماجرا هم این‌جاست که آنها تنها افرادی نیستند که دنبال این الماس می‌گردند. از میانه‌های فیلم یک دختر خبرنگار به جمع‌شان اضافه می‌شود.
مهم‌ترین دلیل تماشای فیلم مثلث بازیگری آن‌ست؛ لئوناردو دی‌کاپریو، جیمون هانسو و جنیفر کانلی. دی‌کاپریو که بعد از «هوانورد» و «جداافتادگان» اولین حضورش در فیلمی‌ست که مارتین اسکورسیزی آن راکارگردانی نکرده و همین دلیل ساده احتمالا خیلی‌ها را برای دیدن فیلم کنجکاو می‌کند. در کنار او جیمی هانسو یک بار نامزد اسکار شده و جنیفر کانلی هم این مجسمه طلایی را به خانه برده، به‌خاطر همین بعید نیست فیلم با توجه به حال و هوایش در نقش‌های مکمل شانسی برای اسکار داشته باشد. در ضمن فیلم را هم ادوارد زوئیک ساخته که پیش از این «آخرین سامورائی» را ازش دیده بودیم. راستش را بخواهید نقطه ضعف بزرگ فیلم احتمالا همین کارگردانش خواهد بود.

چوپان خوب:
داستان درباره مردی به‌نام ادوارد ویلسون است که هوش سرشاری دارد و آن‌طور که در خلاصه فیلم آمده وارد سازمان CIA می‌شود تا برای منافع کشورش کار کند. اما فیلم بیش از اینکه بخواهد به ماموریت‌ها و زندگی کاری او بپردازد، بر روی زندگی خانوادگی او و رابطه‌ش با همسرش توجه دارد.
مهم‌‌ترین نکته فیلم در این‌ست که رابرت دونیرو آن را کارگردانی کرده و یکی از نقش‌های فرعی را هم برعهده دارد. بد نیست بدانید که این دومین تجربه کارگردانی او بعد از «یک داستان برانکسی» است که در سال 93 آن را ساخته بود. نقش اول فیلم را مت دیمون برعهده دارد و بازیگر نقش همسر او، آنجلینا جولی‌ست که این عامل هم می‌تواند تماشاگران آن‌ور آبی را برای دیدن فیلم تحریک کند. چون بعد از ازدواج جولی با براد پیت و تولد فرزندشان، این اولین حضور او بر روی پرده است. اما آنهایی که به این حواشی علاقه ندارند هم بهتر است از تماشای این فیلم غفلت نکنند، چون فیلم‌نامه‌ش را اریک راث نوشته که پیش از این به‌عنوان نویسنده دو فیلم‌‌نامه درخشان «مونیخ» و «فارست گامپ» را نوشته بود. و چون امسال هم جایزه جشنواره فیلم هالیوود را گرفته، بعید نیست یکی از بخت‌های اصلی اسکار فیلم‌نامه سال بعد باشد. درضمن جان تورتورو هم که استاد خلق شخصیت‌های فرعی عجیب و غریب است هم در فیلم حضور کوتاهی دارد.

تعطیلات:
این فیلم احتمالا بهترین گزینه‌ای‌ست که می‌توان در میان فیلم‌های کمدی رومانتیک امسال به آن امید داشت. دلیلش هم یک ترکیب بازیگری جذاب در کنار کارگردانی‌ست که تجربه‌های موفقی را پیش از این پشت سر گذاشته است. داستان درباره دو دختر امریکایی و انگلیسی‌ست که هر دو به‌تازگی یک تجربه ناموفق عاطفی را پشت سر گذاشته‌اند و حالا از طریق اینترنت با هم آشنا شده‌اند. هر دوی‌شان احساس می‌کند که به یک تغییر و اندکی استراحت در زندگی نیاز دارند و به‌همین خاطر تصمیم می‌گیرند در تعطیلات سال نو خانه‌های‌شان را با هم عوض کنند.
نقش‌های اصلی را کیت وینسلت و کمرون دیاز برعهده دارند که هر دو جزو بازیگران محبوب خانواده‌های امریکایی هستند. نقش‌های مقابل‌شان را هم جود لا و جک بلک برعهده دارند که هر کدام طرفداران متفاوتی در میان سینماروهای غربی دارند. نویسنده و کارگردان فیلم هم نانسی مه‌یرز است که دو فیلم نسبتا موفق «آنچه زنان می‌خواهند» و «چیزی که می‌آید» را پیش از این کارگردانی کرده بود. درضمن بد نیست بدانید که با توجه به حال و هوای فیلم و دو پاره بودن داستان در انگلیس و امریکا و هم‌چنین حضور جود لا، بعضی‌ها آن را نمونه سرخوشانه «نزدیک‌تر/صمیمانه‌تر» نامیده‌اند.

یک شب در موزه:
برای کسانی که دوست دارند تعطیلات سال نوی‌شان را با فیلم‌های کمدی آغاز کنند به‌نظر می‌رسد این فیلم بهترین گزینه ممکن باشد. داستان درباره مردی به‌نام لری دیلی‌ست که به‌عنوان نگهبان شب موزه تاریخ طبیعی نیویورک استخدام می‌شود. یک شغل کسل‌کننده واقعی. اما همان‌طور که انتظار دارید نقش اول داستان به‌وسیله یک طلسم باستانی وارد تاریخ می‌شود و با موجودات عظیم‌الجثه منقرض شده‌ای روبه‌رو می‌شود که در برابرش راه می‌روند.
چیزی که باعث شده این فیلم برای تماشاگران عامه و حتی سخت‌گیرتر امریکایی جالب توجه باشد حضور هم‌زمان سه کمدین محبوب از سه نسل مختلف است. نقش اصلی را به بن استیلر داده‌اند و رابین ویلیامز و دیک فن‌دایک هم دو نقش حاشیه‌ای در فیلم دارند. تنها نکته ناامیدکننده‌ای هم که قبل از تماشای فیلم ممکن است دلسردتان کند کارگردان فیلم است که همین چند ماه پیش تجربه ناموفق «پلنگ صورتی» را روی پرده داشت. اما با این حال آنهایی که زودتر از موعد فیلم شاون لوی را دیده‌اند خیلی هم پشیمان نشده‌اند. در ضمن بد نیست بدانید اوون ویلسون هم در یک سکانس کوتاه در فیلم حضور دارد.

دوشیزه پاتر:
داستان فیلم براساس زندگی بئاتریس پاتر نوشته شده است؛ زن جوانی که شیفته رویاهایش بود و همین عامل باعث شد که به یکی از نویسندگان محبوب کودکان بدل شود. ماجرا از جایی شروع می‌شود که او چند کتاب موفق برای بچه‌ها نوشته و حالا با ناشرش یک رابطه عاطفی را آغاز کرده، اما مشکل از جایی آغاز می‌شود که خانواده بئاتریس با ازدواج آنها مخالفت می‌کنند. آنها تصمیم می‌گیرند عشق‌شان را به‌طور پنهانی ادامه بدهند اما سرانجام این ماجرا، به یک تراژدی ختم می‌شود.
حال و هوای فیلم با تقریب نسبتا زیادی شبیه «در جستجوی ناکجاآباد» است، با این تفاوت که به‌جای جانی دپ آن فیلم باید رنی زل‌وگر را قرار بدهید و به‌جای کیت وینسلت‌اش، ایوان مک‌گرگور را تصور کنید. فیلم دومین همکاری مشترک زل‌وگر و مک‌گرگور است و آن‌طور که خودشان در گفتگوهای قبل از اکران گفته‌اند از این همکاری مجدد راضی‌اند. کارگردانش هم کریس نونان است که احتمالا برای‌تان نام آشنایی نیست، چون از سال 95 که فیلم «دختر/عزیز» را ساخته بود دیگر فیلمی روی پرده نداشته تا حالا. لحظاتی از فیلم هم گویا به‌صورت انیمیشن ساخته شده که باعث می‌شود مخاطبان کم سن و سال فیلم از تماشای فیلمی درباره یکی از نویسندگان محبوب‌شان راضی باشند. نکته دیگری که باید در نظر داشته باشید این‌ست که چنین نقش‌هایی معمولا یک نامزدی اسکار برای بازیگران‌شان به‌همراه دارند و به‌همین خاطر اگر فیلم با اقبال منتقدان روبه‌رو شود، بعید نیست نام زل‌وگر در میان پنج نامزد جایزه نقش اول زن بیاید.

شکستن و وارد شدن:
این هم از آن دست فیلم‌هایی‌ست که تماشاگران جدی‌تر امریکایی را مدت‌هاست کنجکاو کرده تا نتیجه کار را روی پرده ببینند. مهم‌ترین دلیل این کنجکاوی حضور آنتونی مینگلاست که کارگردان آن‌ست و از آن مهم‌تر اینکه بعد از اولین فیلمش در سال 91، برای اولین بار است که براساس یک فیلم‌نامه غیراقتباسی فیلمی را کارگردانی کرده است. داستان هم در زمان حال می‌گذرد و درباره یک آرشیتکت انگلیسی‌ست که یکی از کارهایش را از دفترش می‌دزدند و او هم راه می‌افتد تا دزد کارش را پیدا کند. همین مساله باعث پدید آمدن مشکلاتی در زندگی شخصی‌اش می‌شود.
نقش اصلی را جود لا برعهده دارد، اما جذابیت ترکیب بازیگری فیلم به نقش‌های مکمل زن آن برمی‌گردد. ژولیت بینوش و رابین رایت پن دو نقش مهم را در فیلم دارند و جالب است بدانید که بینوش نقش یک زن مسلمان را بازی می‌کند. علاوه بر این محل رخ دادن اتفاق‌های داستان هم در حوالی ایستگاه کینگز کراس لندن است که در این چند سال حسابی مشهور شده، چه به‌خاطر آنکه در داستان‌های هری پاتر محل شروع سفر هری‌ست و چه به این دلیل که یکی دو سال پیش هدف یک حمله تروریستی بود. با این همه هنوز نام آنتونی مینگلاست که باعث می‌شود فیلم را حداقل در بخش فیلم‌نامه جزو بخت‌های اصلی اسکار سال بعد بدانیم.

آلمانی خوب:
داستان درباره یک خبرنگار امریکایی‌ست که بلافاصله پس از پایان جنگ جهانی دوم وارد برلین می‌شود تا معشوقه‌اش را که به‌واسطه جنگ از هم جدا افتاده بودند، پیدا کند. آنها پس از اینکه به هم می‌رسند سعی می‌کنند مخفیانه از آلمان خارج شوند.
همین که بدانید می‌توانید جورج کلونی را بعد از دو فیلم درخشان «سیریانا» و «شب به‌خیر و موفق باشید» دوباره روی پرده ببینید احتمالا دلیل کافی برای تماشای فیلم است، اما خب اگر دلیل بیشتری می‌خواهید بد نیست بدانید که هم‌بازی او در این فیلم کیت بلانشت است که به طریقه سیاه و سفید هم ساخته شده. اگر داستان فیلم را دوباره مرور کنید و پوسترش را هم ببینید، می‌فهمید که شباهت زیادی به «کازابلانکا» دارد. علاوه بر این نباید از کارگردان‌اش غفلت کنید؛ استیون سودربرگ که پنجمین همکاری مشترکش در یک فیلم با کلونی را پشت سر گذاشته و برای سال آینده هم «دسته سیزده نفره اوشن» را در برنامه دارند. در ضمن بد نیست بدانید که توبی مگوایر یا همان اسپایدرمن هم در فیلم یک نقش حاشیه‌ای دارد.

تار عنکبوت شارلوت:
یک مزرعه حیوانات کودکانه که داستانش درباره رابطه عاطفی یک دختر بچه با یک توله خوک است که همیشه در هراس از خورده شدن بوده. ماجرا هم گویا از جایی جذاب می‌شود که یک عنکبوت به‌نام شارلوت وارد این مزرعه می‌شود.
از حال و هوای فیلم کاملا مشخص است که برای چه طیف سنی ساخته شده و قرار است تعطیلات چه قشری را پر کند، اما چند نام جذاب در میان سازندگان هست که باعث می‌شود فیلم تا حدودی کنجکاوی‌برانگیز باشد. اولین آنها جولیا رابرتز است که به‌جای شارلوت در فیلم صحبت کرده و درواقع جزو معدود فیلم‌هایی‌ست که بعد از تولد فرزندانش در آن نقش داشته، حتی در حد صداپیشگی. علاوه بر این در کنار او نام‌های جذاب دیگری هم در میان صداپیشگان فیلم دیده می‌شود، مانند رابرت ردفورد، اپرا وینفری و استیو بوچمی. نقش اصلی داستان را هم به داکوتا فنینگ داده‌اند که در این چند سال تبدیل به درخشان‌ترین بازیگر خردسال هالیوود شده است. نکته دیگری هم که می‌تواند برای تماشاگران بزرگسال جذاب باشد دنی الفمن است که بعد از «چارلی و کارخانه شکلات‌سازی» و «عروس جنازه» (هر دو ساخته تیم برتون) دوباره مسئولیت آهنگ‌سازی فیلم را قبول کرده و برای این کار هم موسیقی ساخته است.

کریسمس سیاه:
تجربه ثابت کرده که فیلم‌های ژانر وحشت در اکران کریسمس چندان موفق نیستند، هم به‌دلیل حال و هوای این روزها و هم به این دلیل که از هالویین که زمان سنتی اکران فیلم‌های ترسناک است تا کریسمس فاصله زیادی نیست و تقربیا مخاطبان این‌گونه فیلم‌ها در این مدت به حد اشباع رسیده‌اند. اما با این حال گلن مورگان که پیش از این نامش بیشتر در عنوان‌بندی سریال‌های تلویزیونی دیده‌ شده بود، تصمیم گرفته فیلمش را در هفته آخر دسامبر راهی سینماها کند. ماجرا درباره چهار دختر است که تعطیلات سال نو را در کنار هم می‌گذرانند، امادر خانه‌ای که هستند تلفن‌های مشکوکی به آنها می‌شود. پس از مدتی دخترها تک به تک به قتل می‌رسند.
شاید تنها عاملی که باعث شود فیلم تا حدودی توجه تماشاگران را جلب کند، همین رخ دادن داستانش در تعطیلات کریسمس باشد، چون هیچ‌یک از بازیگران نقش‌های اصلی از ستاره‌ها و چهره‌های شناخته شده نیستند و «کریسمس سیاه» هم از همان الگوی استفاده از بازیگران غیرمطرح در فیلم‌های ترسناک پیروی می‌کند که بعد از «پروژه جادوگر بلر» در هالیوود باب شد. فیلم بدون شک هیچ شانسی برای اسکار ندارد و حتی در گیشه هم بعید است سرنوشت خوشایندی در انتظارش باشد. اگر هم می‌بینید نامش در این بین آمده برای جور بودن جنس است، نه چیز دیگر.

تعقیب خوشبختی:
داستان درباره زندگی مرد مجردی‌ست که سعی می‌کند به‌تنهایی پسر پنج ساله‌ش را بزرگ کند. او برای اینکه بتواند برای پسرش الگوی مناسبی باشد سعی می‌کند در زندگی‌اش تغییراتی بدهد.
فیلم از همان کلیشه تکراری رابطه میان پدر تنها و فرزند پیروی می‌کند با این تفاوت که از روی یک زندگی واقعی ساخته شده و نویسنده فیلم‌نامه‌ش مدتی را با منبع الهام اثر سر کرده تا توانسته داستان را بنویسد. علاوه بر این، حضور ویل اسمیت در نقش اصلی هم می‌تواند تا حدودی برای تماشاگران جذاب باشد هرچند که معمولا عادت دارند او را در نقش‌های کمدی و مفرح ببینند تا یک درام خانوادگی. نکته جالب‌تر اینجاست که نقش پسر پنج ساله داستان را پسر واقعی اسمیت، جیدن اسمیت بازی می‌کند و همین عامل شاید باعث شود فیلم جذاب‌تر از نمونه‌های پرتعداد مشابهش باشد. تندی نیوتن هم که حتما در بازی‌اش را «تصادف» به‌خاطر دارید در فیلم بازی می‌کند.

نامزدهای اسکار ۲۰۱۰
گاردین

سلینجر درگذشت
دیگر کسی مزاحم آقای نویسنده نمی‌شود.

چند نکته درباره‌ی روزمرگی
حمید امجد

بهمن جلالی درگذشت
مرگ‌های ۸۸ تمامی ندارد؟ | عکس آنلاین

زندگی را در تابه سُرخ کنید
درباره‌ی «جولی و جولیا» | محسن آزرم

آشپزخانه‌ی راز
پویان و سیما به آشپزخانه می‌روند

در رثای دیوید لوین که به سایه رفت
نیویورک تایمز