از وبلاگ‌های‌ روزنامه‌نگارهایی که تبدیل می‌شوند به بازنشر نوشته‌های چاپی‌شان متنفرم. در این پنج، شش ساله هم جزو در موارد معدود، چیزهایی را که در مطبوعات نوشته‌م، «کپی/پیست» نکرده‌ام در وبلاگم. اما از ماه پیش، به پیشنهاد خسرو، دوباره برگشته‌م به Guideنویسی برای نسیم ـ آه که چه‌ لذتی دارد این پیشنهاد‌های کوچک فرهنگی ـ و چون این مجله هنوز سایتی ندارد که بشود به مطلبم لینک بدهم، از بین پیشنهادهای این ماه، یادداشتم درباره‌ی فیلم آخر سیدنی لومت را می‌توانید در ادامه بخوانید. فیلم را دوست دارم و چون سروصدای زیادی به پا نکرد، خواستم هشدار بدهم که از دست‌تان در نرود.

***
در این سال‌ها این‌قدر داستان‌های مختلفی درباره دزدی و سرقت مسلحانه نوشته شده و آن‌قدر فیلم‌های متعددی از این داستان‌ها ساخته شده که انگار چیز نگفته‌ای باقی نمانده است. داستان‌ها و فیلم‌های تازه هم دوباره‌گویی همان داستان‌های قدیمی‌ست. فقط این وسط باید به هوش و خلاقیت نویسنده یا کارگردان امیدوار بود که بتواند دوباره یک‌جوری حواس‌مان را پرت کند و آن داستان تکراری را دوباره برای‌مان تعریف کند.
«پیش از آنکه شیطان بفهمد تو مُرده‌ای» (Before the Devil Knows You're Dead) هم خارج از این وادی نیست. داستان یک دزدی روتین است. دو برادر به پول نیاز دارند و با هم نقشه یک دزدی را می‌کشند. و خب، مثل اکثر دزدی‌های عالم سینما، دزدی موفقی نیست و هم‌دست‌شان در حین دزدی کشته می‌شود و آنها به دردسر می‌افتند. اما ماجرا اصلا ربطی به خود عملیات دزدی ندارد، قبل و بعد آن مهم است و اثراتش. اصل داستان این‌ست که دو برادر قصه ما، تصمیم می‌گیرند تا از جواهرفروشی پدر و مادر پیرشان که در حومه شهر است، سرقت کنند. این اتفاق هم در همان ده دقیقه ابتدایی فیلم می‌افتد و نتیجه فضاحت‌بارش را می‌بینیم. اما نکته این‌جاست که دوربین، هر بار از زاویه دید یکی از شخصیت‌ها، ماجرا را روایت می‌کند و ما به‌عنوان ناظر بیرونی، از دریچه‌های متفاوتی داستان را چند بار نگاه می‌کنیم. با هر شخصیت از یکی، دو روز قبل از دزدی همراه می‌شویم و تا چند روزی پس از این واقعه با او می‌مانیم. تنها نکته متفاوت و البته جذاب فیلم در همین شیوه روایت است.

در کنار این کلک‌های روایی کارگردان که به‌نظرم در سرگرم کردن‌تان موفق است، یک تلخی گنگی هم در داستان هست که فیلم را دلپذیرتر کرده؛ آن هم تصویر تلخ و سیاهی‌ست که از یک خانواده امروزی می‌بینیم. اینکه دو برادر تصمیم می‌گیرند به مایملک پدری‌شان دستبرد بزنند و از آن بدتر، روابطی که بین اعضای این خانواده برقرار است، به‌شدت ناامیدکننده است. این فضا تا حدودی یادآور فیلم درخشان کلینت ایستوود، «دختر میلیون دلاری»ست، مخصوصاً آن فصل نفس‌گیر انتهایی داستان در بیمارستان که پدر خانواده می‌فهمد پسر بزرگش نقشه دزدی را کشیده است و سعی می‌کند او را ادب کند. همین تلخی و گزندگی‌ است که «پیش از آنکه شیطان بفهمد...» را از نمونه‌های بازاری و رایج هالیوود تا حدودی جدا می‌کند.
فیلم چند بازی درخشان هم از سه ضلع اصلی داستانش دارد. مخصوصاً فیلیپ سیمور هافمن که بار اصلی درام را به‌ دوش می‌کشد و این جدی‌ترین حضورش روی پرده پس از اسکار سال گذشته است. آلبرت فینی هم که انگار در کهنسالی، ساخته شده است برای نقش یک پدر خسته؛ با گام‌های سنگین و نفس‌نفس زدن‌هایش در هنگام ادای دیالوگ‌ها.

اصلاً بگذارید راحت‌تان کنم، فیلمی که با این جمله شروع شود را باید حداقل یک‌بار دید:
"شاید نیم‌ساعتی در بهشت بمانی، پیش از آنکه شیطان بفهمد تو مُرده‌ای"

یک فیلم کوچک عالی، نمونه اخرین آثار فیلم سازهای غول که پختگی کار با تلخی مثل زهر عجین می شه... مثل میستیک ریور کلینت ایستوود و آشوب کوروساوا. یکی از فیلم هایی بود که بی توقع بالا دیدم و فوق العاده دوست اش داشتم...یک نمونه دیگه از همسلیقگی من و حمید! پیشنهاد می کنم حمید حتماً فیلم یکباره once را هم حتماً ببین اگر تا حالا ندیدی. ربطی به این فیلم نداره البته اما مطمئنم خوشت می آد

حمیدرضا:
مرسی مانا. حتماً Once را می‌بینم.

استاد من كه از همون شماره اول نسيم رو گرفتم و خوندم و خيلي هم ازش لذت بردم و از ماه پيش هم كه شما قدم مبارك‌تون رو گذاشتين به نسيم ديگه اصلاً نميشه ازش دل كند! استاد دلمون تنگ شده ببينيم‌تون.

حمیدرضا:
شرمنده می‌کنید! شما تحویل نمی‌گیرید.

عجب حکایتی که همین امشب داشتیم فکر می کردیم از این فیلم بنویسیم آقاجان. حالا گاس هم عدل امشب ننوشتیم اما آن قدر تلخی های دل نشینی داشت که باید همین روزها بنشینیم و مفصل از آن نیم ساعت هایی بهشتی بنویسیم. ها راستی از این آقای هافمن، آن جایی که آخرین بار در خانه برادرش نشسته بود، یک جورهایی یاد آقای مارلون براندو نیفتادید؟

سلام گرامي
خوب بود
" قربانگاه عشق "

خدای من

ای آرام قلبم

برای اینکه بدانی دوستت دارم

در " مسلخ مهر "

نفسم را ، امروز به قربانگاه مي برم

جز این از من چه می خواهی ؟!

سلام
می شود این مطلب من را بخوانید:
http://safzav.blogfa.com/post-145.aspx

با تشکرهای پیش پیش!

من عاشق این تریپ فیلم ها هستم. یه فیلم دیگه هم (که اسمش یادم نیست) به این سبک بود که در مورد 2 تا محصل بود که یک سری دانش آموزای دیکه را توی دبیرستانشون می کشن

نامزدهای اسکار ۲۰۱۰
گاردین

سلینجر درگذشت
دیگر کسی مزاحم آقای نویسنده نمی‌شود.

چند نکته درباره‌ی روزمرگی
حمید امجد

بهمن جلالی درگذشت
مرگ‌های ۸۸ تمامی ندارد؟ | عکس آنلاین

زندگی را در تابه سُرخ کنید
درباره‌ی «جولی و جولیا» | محسن آزرم

آشپزخانه‌ی راز
پویان و سیما به آشپزخانه می‌روند

در رثای دیوید لوین که به سایه رفت
نیویورک تایمز