مدتی‌ست به‌شدت با عبارت «نقد سازنده» به مشکل خورده‌م. اصلا نمی‌دانم یعنی چه و از آن بدتر به کسی که از این عبارت استفاده می‌کند به چشم یک دروغ‌گو نگاه می‌کنم. مخصوصا از وقتی که چند برنامه‌ی اول «شب شيشه‌ای» را ديده‌م بيشتر روی اين ترکيب مضحک حساس شده‌م. اگر توجه کرده باشيد تقريبا همه‌ی هنرمندان مملکت ما انسان‌های نقدپذیر و با سعه‌ی صدری هستند که به نقدها توجه می‌کنند، اما نقدی که سازنده باشد، نه آن نقدهایی که از روی عداوت و دشمنی نوشته می‌شوند؛ که از قضا اکثر نقدها ـ و منتقدهای ما ـ در اين فضای دوم هستند.

اصلا نمی‌توانم قبول کنم «نقد سازنده»‌ای وجود دارد که با نقد مخرب و غیرسازنده فرق دارد. فرق نقد خوب و بد را هم درک نمی‌کنم. نقد، نقد است و با هر کيفيتی، دارد از يک ايراد حرف می‌زند. حالا يا هنرمند گرامی اين ايراد را قبول دارد يا ندارد، که کاملا سليقه‌ای‌ست، اما اينکه بخواهيم نقدها را دسته‌بندی کنيم و بگوييم که بعضی‌ها نقد نيستند و برای دشمنی نوشته می‌شوند و اين حرف‌ها، به‌نظرم دروازه‌ی نقد و اصلاح را به‌روی خودمان بسته‌ايم. می‌توانم تا حدودی درک کنم که قبول کردن ايرادها و انتقادها در يک رسانه و در برابر مخاطبان برای خيلی‌ها سخت باشد و يک جور شکست به‌حساب بيايد، اما نمی‌توانم قبول کنم که يک هنرمند ايرادهای کارش را نداند. همان‌طور که هر کسی در هر حرفه‌ای، بهتر از هر کس ديگری می‌داند که در کجا اشکال دارد. ولی وقتی می‌نشينيم و با اعتماد به نفس می‌گوييم که نقدها، حرفه‌ای/سازنده/سالم نيستند داريم خودمان را گول می‌زنيم. داريم به شعور طرف مقابل‌مان توهين می‌کنيم و در نهايت هم به هيچ‌جا نمی‌رسيم. قسمت جالب‌ترش هم اينجاست که ژست «نقد‌پذيری» را شيک می‌دانيم و نمی‌خواهيم از دستش بدهيم.

می‌دانيد، شايد خيلی اخلاق‌گرايانه به‌نظر برسد، اما واقعيتش اين‌ست که آدم‌های صادقی نيستيم. صداقت نداريم و اين دروغ‌گويی دارد از سر و کول‌مان بالا می رود. انگار آن آدم کوچولوی درون‌مان خيلی وقت است که مُرده. همان آدم کوچولويی که در شکم کارشناس بيمه‌ی «غرامت مضاعف» بيلی وايلدر بود.
"... هر بار که پرونده‌ی يکی از اين آدمای دغلکارو می‌بينم، اين آدم کوچولو به دل و روده‌م چنگ می‌زنه. پرونده‌ی تو هم يکی از همونا بود. چون می‌دونستم ادعات مزخرفه."

ما خیلی چیزهامون رو خوردیم یه ابم روش...

آقای حمیدرضای عزیز
با حرف شما کمی بیش از حد موافقم!
نوعی حس خودشیفتگی در میان ما نفوذ کرده که در زمان آمیختنش با ریاکاری نهادینه شده (به قول میرفتاح) نتیجه اش همانی می شود که شما می گویی!
حالا این حرف ها هم لابد می شوند اخلاق گرایانه... اما حقیقت است! تعارف که نداریم!

حميدرضا:
ممنونم عليرضا جان از لطفت.

حمیدرضای عزیز
بانظرت موافقم
ولی باور دارم که یک مرزبندی بین نقد و مزخرف وجود دارد .
مثلن روزنامه کیهان نقد نمی کند ، مزخرف میگوید. فکر میکند همه دنیا و صهیونیزم بسیج شده اند که مثلن حق شهادت یا دیه زن را در ایران برابر کنند .یا فلان جایزه را به فلان هنرمند یا نویسنده میدهد تا نظام مقدس جمهوری اسلامی تضعیف بشودو مانند
این ...
باری، من هم مثل تو و خیلی های ددیگه آرزو می کنم حد تحمل و پذیرش بیش از اینها بالا بره.

Hmmm , Mikham Begam karet TO Design Aliee khoshhalam kasiro mibinam ke Css kar miconan .

سلام دوست خوب گل آقایی
من شمارو لینک کردم شما هم منو لینک کن.من هم یه بچه گل آقایی 10 ساله هستم!منتظرت هستم.اگه اومدی ، کامنت هم بذار

اقاي عزيز اين ايده كه نقد سازنده بي معناست ونقدرمي بايد مخرب باشد را براي اولين بار مرادفرهاد پور مطرح كردوآنرا از متفكرين مكتب فرانكفورت وام گرفت. نوشتن اين ايده بصورت نظرشخصي نادرست و ازمصاديق سرقت ادبي محسوب مي شود

حميدرضا:
عزيز گران‌مايه؛ شک نکنيد اگر می‌دانستم مراد فرهادپور در جايی، چيزی در اين‌باره نوشته است، از آن فکت می‌آوردم که اعتبار نوشته‌م را دو چندان می‌کرد. و حالا هم خوشحالم که اين نکته را گوشزد کرده‌ايد و بدون شک دنبال اين منبع خواهم رفت.
اما درباره‌ی اينکه مطلبم را مصداق سرقت ادبی دانسته‌ايد بايد عرض کنم که به خطا رفته‌ايد. چون همان‌طور که از عبارت «سرقت ادبی» برمی‌آيد اين سرقت بايد در حوزه‌ی «ادبی» ماجرا رخ دهد. يعنی اگر همان لحن و نوشتار فرهادپور را بی‌کم و کاست در اينجا می‌يافتيد محق بوديد که بنده را با چنين عنوانی شماتت کنيد. علاوه بر اين، بحثی که در اينجا مطرح کرده‌م نه در حوزه‌ی ادبی، که در ساحت اجتماع و مباحث عقلی‌ست و فکر نمی‌کنم سخن گفتن از ايده‌م با لحن شخصی خودم، تنها به اين دليل که پيش از من يکی ديگر از اين ايده با زبان و لحن متفاوتی سخن گفته، جرم باشد. که اگر اين‌طور باشد می‌توان بسياری از فلاسفه و علمای مباحث انسانی را با همين چوب راند.

فکر می کنم زده اید به خال! البته این جریان صداقت نداشتن را می گویم. این بیماری کی می خواهد دست از سرمان بردارد خدا می داند. اما بیشتر باید کار کرد روی مصادیقش . کتاب جامعه شناسی خودمانی از نویسنده ای به نام نراقی ( نه احسان نراقی ) ورود خوبی به این مطلب است هر چند ارضایم نکرد. و اما نقد غیر سازنده: من زیاد با این مطلب موافق نیستم. هر چند خودم منتقدم و از خورده شدن جوالدوز به بدنم دردم نمی آید. این موضوع را باز بگذارید. موفق باشید.

نامزدهای اسکار ۲۰۱۰
گاردین

سلینجر درگذشت
دیگر کسی مزاحم آقای نویسنده نمی‌شود.

چند نکته درباره‌ی روزمرگی
حمید امجد

بهمن جلالی درگذشت
مرگ‌های ۸۸ تمامی ندارد؟ | عکس آنلاین

زندگی را در تابه سُرخ کنید
درباره‌ی «جولی و جولیا» | محسن آزرم

آشپزخانه‌ی راز
پویان و سیما به آشپزخانه می‌روند

در رثای دیوید لوین که به سایه رفت
نیویورک تایمز